سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مردان خدا
 
انان را که از مرگ می ترسند از کربلا میرانند

 

فضایل پیامبر اکرم(ص), فضایل رسول خدا(ص), سیره فردى رسول خدا(ص)

نمونه هایى ازفضایل و سیره فردى رسول خدا(ص)

احترام بزرگان
جریربن عبدالله گوید: چون رسول خدا مبعوث گردید، من به حضورش آمدم تا با او بیعت کنم، فرمود: یا جریر به چه منظورى پیش من آمده ‏اى، گفتم: یا رسول الله (ص) آمده ‏ام تا بر دست تو مسلمان شوم، حضرت عباى خود را براى نشستن من به زمین پهن کرد. بعد به یاران خود فرمود: چون کسى که در میان قوم خویش محترم است پیش شما آید احترامش کنید: «اذا اتا کم کریم قوم فاکرموه»2


نهى از بدگویى‏
ابن مسعود گوید: رسول خدا (ص) فرمود: کسى در پیش من از اصحابم بدگوئى نکند، مى‏ خواهم وقتى که پیش شما مى‏ آیم قلبم نسبت بشما آرام و بى دغدغه باشد: «قال رسول الله (ص): لا یبلغنى احد منکم عن اصحابى شیئا فانى احب ان اخرج الیکم و انا سلیم الصدر»3.


صبر و مقاومت
آنگاه که پسرش ابراهیم در حال جان دادن بود چنین فرمود: اگر فرزند در گذشته، براى پدر اجرى نداشت و اگر این نبود که زندگان به مردگان ملحق خواهند شد، در این صورت بر تو محزون مى‏ شدیم اى ابراهیم، بعد به گریه افتاد و فرمود: چشم اشک مى ‏ریزد، قلب مى‏ سوزد ولى جز آنچه خدا راضى باشد سخنى نمى‏گ وئیم و اى ابراهیم ما در فراق تو محزونیم : «و قال لابنه ابراهیم و هو یجود بنفسه: لولا ان الماضى فرط الباقى و ان الاخر لاحق بالاول لحزّنا علیک یا ابراهیم ثم دمعت عینه و قال: تدمع العین و یحزن القلب و لا نقول الا ما یرضى الرب و انّا بک یا ابراهیم لمحزونون: 7».

 

تواضع‏
روزى خواهر رضاعیش محضر وى آمد، حضرت چون او را دید شاد شد، عباى خویش را پهن کرد و او را در آن نشانید، با او سخن م ‏گفت و بر رویش مى ‏خندید، بعد برخاست و رفت، آنگاه برادر آن زن آمد حضرت با او مثل خواهرش رفتار نکرد، گفتند: یا رسول الله با خواهرش رفتارى کردى که با برادرش نکردى با آنکه او مرد است؟!
فرمود: آن خواهر بر پدرش از این برادر نیکوکارتر بود. 10


پناه بردن به خدا
روزى به مردى از بنى فهد گذر کرد که بنده‏ اش را مى ‏زد بنده در زیر شکنجه م ى‏گفت: اعوذ بالله، مولایش از او دست بر نمى‏ داشت چون حضرت را دید گفت: «اعوذ بمحمد» (ص) به محمد (ص) پنام مى‏ برم، مولایش از زدن او دست کشید.
حضرت فرمود: به خدا پناه مى‏ برد دست بر نمى ‏دارى ولى به محمد (ص) پناه مى ‏برد دست بر مى ‏دارى؟!! خدا از محمد (ص) سزاوارتر است که پناه آورنده‏ اش را پناه دهد، مرد گفت: براى خدا او را آزاد کردم: «هو حر لوجه الله»فرمود: به خدائى که مرا بحق مبعوث فرموده، اگر چنین نمى‏ کردى، چهره ‏ات با حرارت آتش جهنم مواجهه مى‏ شد. «والذى بعثنى بالحق نبیا لو لم تفعل لواقع و جهُک حرّالنار»11.


مزاح‏
آن حضرت پیر زنى از قبیله اشجع را دید فرمود: پیر زن داخل بهشت نخواهد شد، زن نشست و شروع به گریه کرد، بلال بن ریاح گفت: چرا گریه مى‏ کنى؟! گفت: رسول خدا فرمودند: پیر زنان داخل بهشت نخواهند شد، بلال محضر آن حضرت آمد و گفت: یا رسول الله شما چنین فرموده‏اید؟
فرمود: آرى، سیاهان هم به بهشت نخواهند رفت، بلال هم با آن زن شروع به گریه کرد، عباس عمومى حضرت آن دو را دید، سبب گریه‏ شان را پرسید، گفتند: رسول خدا (ص) چنین فرمود: عباس محضر حضرت آمد، جریان را پرسید، فرمود: آرى حتى پیرمردان هم به بهشت نمى ‏روند، عباس نیز مانند آن دو شروع به ناله و شیون نمود.
آنگاه حضرت آن سه نفر را بحضور طلبید، قلوبشان آرام کرد و فرمود: خداوند پیر زنان و پیرمردان و سیاهان را در بهترین شکل و قیافه زنده مى‏ کند، همه در حالى که جوان و نورانى‏ اند داخل بهشت مى‏ شوند «و قال: ان اهل الجنة جُرْدْ مُرْدٌ مُکَحّلوُنَ» 12.


ساده زیستى‏
امام صادق صلوات الله علیه فرمود: روزى على بن ابیطالب (ع) محضر رسول خدا (ص) آمد، جامه آن حضرت کهنه شده بود، دوازده درهم به على (ع) داد و فرمود: یا على این پول را بگیر و براى من لباسى بخر، تا بپوشم.
على (ع) فرمود: پول را به بازار آورده و پیراهنى به دوازده درهم براى آن حضرت خریدم و به محضرش آوردم، حضرت چون آنرا دید فرمود: یا على این را خوش ندارم ببین فروشنده حاضر است معامله را برگرداند؟ گفتم نمى‏ دانم؟ آنگاه به نزد فروشنده آمد و گفتم: رسول خدا (ص) این را خوش ندارم، دیگرى را مى ‏خواهم، این معامله را اقاله کن.
فروشنده پول را بمن پس داد، آنرا پیش رسول خدا (ص) آوردم، حضرت با من به بازار آمد تا پیراهنى بخرد، در راه کنیزى را دید که گریه مى‏ کرد، فرمود: چرا گریه مى‏ کنى؟


گفت: از خانه به من چهار درهم داده بودند تا متاعى بخرم ولى پولم گم شده، جرأت نمى‏ کنم که پیش آنها بر گردم، رسول خدا (ص) چهار درهم به او داد و فرمود: به سوى اهل خویش برگرد.
آنگاه به بازار رفت و پیراهنى به چهار درهم خرید و پوشید و خدا را حمد کرد، چون از بازار خارج شد تا به خانه بر گردد، دید مرد عریانى در سر راه نشسته و مى‏ گوید: هر که به من لباس پوشاند خدا او را از لباسهاى بهشت بپوشاند«من کَسانى کَساه اللّهُ من ثیاب اِلجنة» آن حضرت پیراهنى را که خریده بود از بدنش درآورد و بر او بپوشانید.
سپس به بازار بازگشت و با چهار درهمى که باقى مانده بود پیراهنى خرید و پوشید و خداى عزّوجل را حمد کرد و به منزل برگشت.


ناگاه دید همان کنیز در راه نشسته، گریه مى‏ کند، رسول خدا (ص) فرمود: چه شده که پیش خانواده‏ات بر نمى ‏گردى؟! گفت: اى رسول خدا (ص) تأخیر کرده ‏ام مى‏ ترسم مرا تنبیه کنند، فرمود پیشاپیش من برو، خانواده ‏ات را به من نشان بده.
کنیز ک در پیش رفت تا رسول خدا (ص) به درخانه آنها آمد، فرمود: «السلام علیکم یا اهل الدار» جواب نیامد، دفعه دوم فرمود: سلام علیکم جواب ندادند، بار سوم سلام فرمود، جواب دادند و علیک السلام یا رسول الله و رحمة الله و برکاته.


فرمود: چرا در سلام اول و دوم جواب ندادید؟ گفتند: یا رسول الله سلام تو را شنیدیم، خوش داشتیم که کلام تو را بیشتر بشنویم.
حضرت فرمود: این دختر تأخیر کرده او را در اینکار مقصر ندانید، گفتند: یا رسول الله چون شما تشریف آورده ‏اید، او را آزاد کردیم، حضرت فرمود: الحمد لله، هیچ دوازده درهمى پر برکت‏تر از این ندیده ‏ام، خدا با آن، دو نفر عریان را پوشانید و انسانى را آزاد کرد. 13


کمک به دوستان و نیازمندان
جابربن عبدالله یکى از اصحاب بزرگوار رسول خداست، پیوسته در خدمت آن جناب بود، پدرش در جنگ «احد» اشتباهاً توسط مسلمانان شهید گردید، او بعد از رحلت رسول خدا (ص) با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بسر برد، اوست که با عطیه عوفى در اولین اربعین به زیارت ابا عبدالله الحسین (ع) مشرف گردید و اوست که بقدرى زنده ماند تا سلام رسول خدا (ص) را به امام باقر (ع) رسانید.
مى‏ گوید: رسول خدا (ص) در بیست و یک جنگ شرکت کرد، و من در نوزده تاى آنها در رکاب ایشان بودم، فقط در دو تا از آنها موفق نشدم. در یکى از آن غزوات شتر من از رفتن درماند و خوابید، آن حضرت در آخر لشکریان حرکت مى ‏کرد تا به بازماندگان یارى رساند و آنها را به مرکب خود سوار کند.
من در کنار شتر خویش ایستاده و مى‏ گفتم: اى واى مادرم این چه شتر بدى است، در این هنگام رسول خدا رسید و فرمود: این شخص کیست؟ گفتم من جابرهستم پدر و مادرم به فدایت یا رسول الله (ص).


فرمود: چرا در اینجا مانده ‏اى؟
گفتم: شترم از رفتن درمانده است، فرمود: چوب دستى دارى؟ گفتم: آرى. با چوب دستى به شتر زد و او را بلند کرد، آنگاه آنرا خوابانید و قدم بر دو بازوى آن گذاشت، فرمود: سوار شو، سوار شدم و با او راه مى ‏رفتم، آن شب بیست و پنج بار براى من استغفار کرد، شتر من (در اثر قدم آن بزرگوار) حتى بر شتر او سبقت مى ‏کرد.
در آن شب که با هم راه مى ‏رفتیم فرمود: پدرت عبدالله چند نفر فرزند بعد از خود گذاشته است؟ گفتم: هفت دختر.


فرمود: آیا قرضى هم دارد؟ گفتم: آرى. فرمود: چون به مدینه برگشتى وعده کن که با اقساط خواهى داد14 اگر قبول نکردند، وقت چیدن خرمایتان مرا مطلع کن.بعد فرمود: زن گرفته ‏اى؟ گفتم: آرى. فرمود کدام را؟ گفتم: فلان زن بیوه را که در مدینه بود. فرمود: چرا دختر نگرفتى که با تو بازى کند و تو با او بازى کنى؟
گفتم: یا رسول الله (ص) هفت خواهر کم تجربه در منزل دارم، ترسیدم اگر دخترى مثل آنها را بگیرم کار به اشکال کشد، گفتم: این زن بیوه و تجربه دیده با آنها بهتر مى ‏سازد، فرمود: خوب کرده ‏اى، راه همانست.
فرمود: این شتر را به چند خریده ‏اى؟ گفتم: به پنج ششم نصف رطل.15.


فرمود: او را به من بفروش، و تا برگشتن به مدینه حق سوار شدن دارى، چون به مدینه برگشتیم، شتر را به محضرش آوردم، فرمود: بلال شش «اواق» طلا به او بده تا در اداى قروض پدرش از آنها استفاده کند، سه «اواق» دیگر اضافه کن، شترش را نیز به خودش بده.
آنگاه فرمود: آیا با صاحبان قرض پدرت مقاطعه کردى؟ گفتم: نه یا رسول الله (ص) فرمود آیا داده شده؟ 16 گفتم: نه یا رسول اللّه. فرمود: مانعى نیست چون وقت چیدن خرمایتان رسید مرا خبر کن.
وقت چیدن خرما به محضرش رفتم، به نخلستان ما تشریف آورد و براى ما دعا کرد( و از خدا برکت خواست) خرما را چپدیم، به همه قرض‏ها کفایت کرد و بیشتر از آنچه آنها بردند، براى ما باقى ماند.حضرت فرمود: اینها را بردارید و پیمانه نکنید، آنها را برداشتیم و مدتى از آنها خوردیم .17


عبادت و مناجات شب‏
عبدالله بن سیار از امام صادق (ع) نقل مى‏ کند: رسول خدا (ص) شبى در منزل ام سلمه بود، او در اثناى شب بیدار شد، آن حضرت را در بستر نیافت، فکر کرد که به منزل بعضى از زنانش رفته است. لذا به جستجوى آن حضرت برخاست، حضرت را در گوشه‏ اى از منزل یافت که ایستاده و دست به آسمان برداشته و گریه مى ‏کرد و مى‏ گفت :
خدایا نعمتهاى خوبى که بمن داده ‏اى از من مگیر. و مرا بخودم ولو بقدر چشم بهم زدن وامگذار. خدایا هیچ وقت مرا بشماتت دشمن و آدم بدخواه مبتلا مکن. خدایا هیچ وقت مرا به آن بدبختى که از آن نجاتم داده‏ اى بر مگردان .
«اللهم لا تنزع عنى صالح ما اعطیتنى ابداً، ولا تکلنى الى نفسى طرفة عین ابداً، اللهم لا تشمت بى عدواً ولا حاسداً ابدا اللهم لا تردنى فى سوء استنقذتنى منه ابداً»
ام سلمه با شنیدن این سخنان به گریه افتاد و برگشت و به شدت مى ‏گریست بطورى که رسول خدا با شنیدن گریه او برگشت و فرمود: اى ام سلمه علت گریه‏ ات چیست؟


گفت: پدر و مادرم بفدایت یا رسول الله، چرا گریه نکنم در حالى که تو با آن مقامى که از خدا دارى و خدا گناه قدیم و جدید تو را آمرزیده  24از او مى‏ خواهى که بشماتت دشمن مبتلایت نکند و تو را به نفس خودت ولو به قدر چشم بهم زدن وامگذارد و تو را ببدى که از آن نجاتت داده بر نگرداند و از تو هیچ وقت نعمت خوبى که داده نگیرد!!!
رسول خدا (ص) در جواب فرمود: اى ام سلمه چه چیز مرا خاطر جمع مى‏ کند، خداوند یونس بن متى را فقط به اندازه چشم بهم زدن به نفس خویش واگذاشت تا به سرش آمد آن بلائى که آمد «یا امّ سلمة ما یُؤمّننى و انّما و کل اللّه یونس بن متى الى نفسه طرفة عین فکان منه ما کان»25.

 

فضایل پیامبر اکرم(ص), فضایل رسول خدا(ص), سیره فردى رسول خدا(ص)

 

قاطعیت درمبارزه با گناه
رسول خدا (ص) در سال دهم هجرت با مسلمانان به جنگ تبوک رفت، سه نفر از مسلمانان به نامهاى کعب بن مالک و مرارة بن ربیع و هلال بن امیه، روى غفلت و اشتباه از آن حضرت تخلف کردند، رسول خدا بعد از برگشتن دستور فرمود: کسى با آنها سخن نگوید، زمین و زمان بر آنها تنگ شد، حدود 50 روز گریسته و به درگاه خدا ناله کردند تا آیه:
«و على الثلاثة الذین خلّفوا حتى اذا ضاقت علیهم الارض بما رحبت و ضاقت علیهم انفسهم و ظنّوا ان الا ملجأ من الله الا الیه ثم تاب علیهم لیتوبوا ان الله هو التواب الرحیم»26.


 نازل گردید، توبه ‏شان قبول شد و جریان خاتمه یافت.
عبدالله پسر کعب بن مالک از پدرش نقل کرده که مى‏ گفت: در هیچ جنگى که رسول خدا (ص) در آن شرکت داشت تخلف نکردم، مگر در جنگ تبوک.من در جنگ «بدر» هم نبودم ولى کسى براى نبودن در آن مورد عتاب واقع نشد، من در بیعت عقبه شرکت کردم و با رسول خدا (ص) با اسلام پیمان بستیم که در نظر من از «بدر» مهم‏تر بود.
در جنگ تبوک از همه وقت قوى‏ تر بودم، شرکت در جنگ براى من از هر وقت آسانتر بود، به خدا قسم پیش ازآن براى من دو مرکب نبود، ولى در آن، دو مرکب داشتم، رسول خدا (ص) خودش در آن جنگ شرکت کرد، در یک گرماى بسیار شدید، سفر دورى را در پیش گرفت، با دشمن بیشترى روبرو بود.


آن حضرت در جنگها مقصد خود را روشن نمى‏ کرد ولى در این جنگ از اول مقصدش را بیان فرمود، رسول خدا و مسلمانان آماده سفر مى‏ شدند، من هم مى‏ خواستم آماده شوم ولى آماده نمى ‏شدم، پیش خود مى ‏گفتم: مانعى نیست من قادرم به فوریت آماده شوم.
بالاخره آن حضرت با مسلمانان از مدینه حرکت کردند، گفتم عیبى ندارد من هم آماده مى‏ شوم، و بعداً به آنها مى ‏رسم، اما کارى نکردم تا آنها از مدینه بسیار فاصله گرفتند، خواستم حرکت کنم و به آنها برسم اما موفق نشدم.
گاهى در شهر حرکت مى ‏کردم، بعضى از منافقان را مى‏دیدم که در مدینه مانده بودند از این جهت بسیار غمگین مى ‏شدم زیرا مى ‏دیدم فقط منافقان و صاحبان عذر در شهر مانده‏ اند.


رسول خدا (ص) تا رسیدن به تبوک در مورد من سؤالى نکرده بود ولى در تبوک فرموده بود: کعب بن مالک چه شد؟! مردى از بنى سلمه جواب داده بود: لباس فاخر و تکبر او را از آمدن بازداشت، معاذبن جبل به آن مرد گفته بود: بد گفتى و سپس گفته بود: یا رسول الله (ص) ما از کعب جز خوبى ندانسته ایم، رسول خدا (ص) دیگر سخنى نگفته بود.
روزى خبر رسید که رسول خدا (ص) از تبوک برگشته و نزدیک است به مدینه برسد این سخن سبب اندوه من شد، فکر کردم دروغ بگویم و عذر جعل کنم، زیرا از خشمش در امان نخواهم بود، با کسان خویش در این رابطه مشورت کردم، گفتند: بزودى حضرت داخل مدینه خواهد شد، افکار باطل از مغز من رفت، صلاح را در آن دیدم که راست بگویم هر چه باداباد.


تا رسول خدا (ص) وارد مدینه شدند، عادتش آن بود که وقت برگشتن از سفر وارد مسجد مى‏شد.27 دو رکعت نماز مى‏ خواند و آنگاه براى پذیرائى مردم مى‏ نشست چون چنین کرد، آنها که در جنگ حاضر نشده بودند آمدند و عذر مى ‏آوردند که نتوانستیم در جنگ شرکت کنیم و قسم مى‏ خوردند، آنها حدود هشتاد نفر بودند، آن حضرت عذر ظاهرى آنها را قبول کرد و فرمود: از باطنتان خدا آگاه است و براى آنها از خدا مغفرت خواست.


در آن هنگام من پیش رفتم و سلام کردم، حضرت تبسمى توأم با غضب کرد، فرمود: جلو بیا، رفتم تا در کنار وى نشستم، فرمود: چرا تخلف کردى مگر مرکبت را نخریده بودى؟! گفتم: بلى به خدا قسم اگرپیش دیگرى از اهل دنیا مى ‏نشستم خوش داشتم که با عذر تراشى از غضب او در امان باشم، لیکن مى‏ دانم اگر امروز دروغى بگویم که از من راضى شوى احتمال هست فردا خدا تو را بر من خشمگین کند، ولى اگر راست بگویم امیدوارم خدا از گناه من بگذرد. به خدا قسم هیچ عذرى نداشتم و از هر وقت تواناتر بودم و شرکت درجنگ بر من آسانتر بود.
حضرت فرمود: این که گفتى راست است ولى برخیز و برو تا ببینم خدا درباره تو چه حکم خواهد کرد.


از محضر آن حضرت بیرون آمدم، مردانى از بنى سلمه در پى من آمده، گفتند: به خدا نمى‏دانیم که پیش از این تقصیرى کرده باشى؟ چه مانعى داشت مانند دیگران عذر مى ‏آوردى، استغفار رسول خدا سبب آمرزش دروغت مى‏ شد؟ به قدرى ملامتم کردند که خواستم پیش آن حضرت برگشته و گفته ‏هایم را تکذیب نمایم.
به آنها گفتم: آیا با کس دیگرى نیز مانند من رفتار کرد؟ گفتند: آرى، دو نفر نیز مانند تو اقرار کردند به آن دو نیز مانند تو گفته شد. گفتم: آن دو کیستند؟ گفتند: مرارة بن ربیع و هلال بن امیه، گفتم: عجبا!! دو مرد نیکوکار که در جنگ «بدر» شرکت کرده و مسلمان نمونه ‏اند؟! چون این را شنیدم دیگر پیش آن حضرت برنگشتم (ملعوم شد که پاکان حساب دیگرى خواهند داشت).


رسول خدا (ص) مسلمانان را از سخن گفتن با ما سه نفر نهى فرمود، مردم از ما دورى کردند، و نسبت بما عوض شدند، از این جهت زمین بر ما تنگ گردید فکر مى ‏کردم مدینه همان مدینه سابق نیست، پنجاه شب کار چنین بود، اما آن دو نفر در خانه نشسته، مرتب گریه و ناله مى‏ کردند، ولى من از آنها جوانتر بودم، از منزل خارج مى ‏شدم، به نماز جماعت مى‏رفتم، در بارزار حرکت مى‏کردم ولى کسى با من سخن نمى‏ گفت.
من محضر رسول خدا (ص) مى‏آمدم، سلام مى‏ کردم، به خودم مى ‏گفتم: آیا زبانش را حرکت داد و به سلامم جواب گفت یا نه؟ نزدیک آن حضرت مى نشستم و او را زیر نظر مى‏ گرفتم، چون به نمازمى ایستادم بمن نگاه مى ‏کرد، چون به او نگاه مى‏ کردم فورى از من روى بر مى‏ گردانید.


طول مدت مرا به تنگ آورد، روزى به باغ عموزاده‏ ام ابوقتاده رفتم، او از همه پیش من محبوبتر بود، از دیوار باغ بالا رفتم باو سلام کردم، جواب نداد، گفتم: اى اباقتاده تو را به خدا قسم مى‏ دهم آیا مى‏ دانى که من خدا و رسولش را دوست دارم؟ او جواب نگفت.
سه دفعه سؤال را تکرار کردم در سومى گفت: خدا و رسولش بهتر مى ‏دانند. اشک در چشمانم حلقه زد، برگشتم و از دیوار بیرون رفتم.
روزى دربازار مدینه بودم، مردى از اهل شام که براى تجارت آمده بود، ندا مى‏ کرد کعب بن مالک را بمن نشان دهید اهل بازار بمن اشاره کردند، او پیش من آمد و نامه ‏اى به من داد، نامه از پادشاه غسّان بود، نوشته بود: به من خبر رسید که رفیق تو از تو قهر کرده است ،خدا تو را درخانه ذلت قرار نمى ‏دهد، پیش ما بیا تا با تو خوبى کنیم .
گفتم: این هم یک نوع امتحان است، از اسلام ببرم و به دامن کفر پناه برم، لذا نامه را در آتش سوزاندم.


چهل روز بود ه در تب و تاب مى ‏سوختم نماینده رسول خدا (ص) پیش من آمد که رسول خدا (ص) مى ‏فرمایند از زن خود دورى کن. گفتم: او را طلاق بدهم؟ گفت: نه فقط با او نزدیکى نکن، به دو نفر رفیق مبغوض من نیز چنین دستور داد.
من به زنم گفتم: برو پیش پدر و مادرت و در نزد آنها باش تا خدا چه حکمى کند، زن هلال بن امیه پیش رسول خدا (ص) آمد که یا رسول الله او پیرمردى است ،خدمتکارى ندارد آیا اجازه مى‏ دهى باو خدمت کنم؟ فرمود: مانعى ندارد ولى به تو نزدیک نشود، زن گفت: به خدا او چنین حالى ندارد، از اول پیشامد ،کارش گریه کردن است .
بعضى از خانواده‏ ام به من گفتند: تو هم از حضرت اجازه بگیر تا زنت تو را خدمت کند، گفتم: به خدا اجازه نخواهم خواست، نمى ‏دانم چه جوابى خواهد داد، من که جوان هستم. ده شب این جریان ادامه داشت تا مدت تحریم به پنجاه روز رسید.


صبح روز پنجاهم نماز صبح را خواندم و در پشت بام بودم، در همان حال که نشسته و خدا را ذکر مى‏ کردم، زمین و وجودم بر من تنگ شده بود، شنیدم که مردى با صداى بلند در بالاى کوه «سلع» فریاد مى‏کشید: اى کعب بن مالک مژده ‏ات باد. از شنیدن این صدا به سجده افتاده و دانستم که فرجى حاصل شده است.
 رسول خدا اعلام کرده بود که خدا به ما عنایت فرموده و توبه ما را قبول کرده است، مردم به بشارت من و دو رفیقم آمدند، اسب سوارى این خبر را به من آورد، لباس خویش را براو پوشاندم، خود دو لباس عاریه پوشیده، به محضر رسول خدا (ص) آمدم، مردم فوج فوج پیش من مى‏ آمدند، قبول شدن توبه ‏ام را تبریک مى‏ گفتند.


داخل مسجد شدم، حضرت در آنجا نشسته، مردم اطرافش را گرفته بودند، طلحة بن عبیدالله برخاست و با من دست داد و تبریکم گفت، من بر رسول خدا سلام کردم، آن حضرت که شادى در قیافه‏ اش آشکار بود فرمود: بشارت باد تو را به روزى که از وقت بدنیا آمدن بهتر از آنرا ندیده ‏اى «أَبْشِر بخَیرِ یومٍ مرّ علیک منذ ولدتْک اُمّک».
گفتم: آیا این بشارت از جانب خداست یا رسول الله یا از جانب شما؟ فرمود: نه بلکه از جانب خداست، رسول خدا (ص) چون شاد مى ‏شد صورتش مانند قرص قمر مى ‏درخشید و ما این حال را از آن حضرت مى ‏دانستیم.


آنگاه گفتم یا رسول الله همه ثروتم را در راه خدا و رسول مى ‏دهم فرمود قسمتى را براى خودت نگاه‏دار که بهتر است، گفتم: فقط سهمى که در خیبر دارم براى خود نگاه مى ‏دارم، بعد گفتم یا رسول الله خدا بوسیله راستگوى و توبه‏ ام مرا نجات داد. همانا آننکه تا هستم دروغ نخواهم گفت...
خدا در این رابطه آیه «لقد تاب الله على النبى و المهاجرین... و على الثلاثة الذین خلفوا... و کونوا مع الصادقین» (توبه 117 - 119 را نازل فرمود.
این جریان در صحیح بخارى جزء ششم باب اول نقل شده، ما از آنجا ترجمه کردیم، و در صحیح مسلم ج 2 ص 500 -505 باب حدیث توبه کعب بن مالک و در مسند احمد ج 3 ص 457 نیز منقول است و در بحار ج 21 ص 219 بطور مختصر از تفسیر قمى نقل کرده است.


 پینوشت ها
1- روضة الواعظین 448 مجلس 59.
2- مکارم الاخلاق ص 25.
3- مکارم الاخلاق ص 17.
4- مکارم الاخلاق ص 25.
5- کافى ج 6 ص 18 باب الاسماء والکنى.
6- تحف العقول ص 37.
7- اصول کافى 2 ص 183.
9- بحار ج 16 ص 281 - 282.
10- بحار الانوار ج 16 ص 295.
11- روضة الواعظین ص 495 مجلس 74، علامه مجلسى آن را در بحار ج 16 ص 214 از خصال و امالى صدوق نقل کرده است و در آنجاست که دوازده درهم را کسى به حضرت رسول (ص) آورد و او به على (ع) داد.
12- عبارت عربى «فقاطعهم» است یعنى با آنها مقاطعه کن به نظر مى‏آید منظور اقساط باشد.
13- عبارت عربى «خمس اواق من الذهب» است در اقرب الموارد گوید: «الاوقیة: سدس نصف الرطل».
 14- عبارت عربى «أتُرِکَ وفاًء» است .
15- مکارم الاخلاق طبرسى؛ ص 20 فصل 2، علامه مجلسى نیز آن را در بحار ج 16 ص 233 از مکارم الاخلاق نقل کرده است .
16- آنها کافر حربى بودند، این عمل به مقتضاى شریعت اسلام بود.
17- سیره حلبیه ج 3 ص 224.
18- قصص العرب ج 1 ص 180 نقل از اغانى.
19- رکوسى دینى بود میان نصرانیت و صابئین.
20- مرباع مالیاتى بود که رؤسا از قبائل مى‏گرفتند.
21- سیره ابن هشام ج 4 ص 228.
22- اشاره است به «لیغفرلک الله ما تقدم من ذنبک و ما تاخر» فتح: 2.
23- تفسیر برهان ج 3 ص 68 نقل از تفسیر على بن ابراهیم قمى.
24- یعنى خدا توبه کردبر آن سه نفر که از جنگ باز داشته شدند، تا چون زمین بر آنها با آن فراخى تنگ شد، دلشان نیز بر آنها تنگ گردید، دانستند که پناهى از خدا نیست مگر خود خدا، سپس خدا به آنها توبه کرد تا توبه کنند خدا تواب و رحیم است سوره توبه: 118.
 25- در روایات هست که به وقت آمدن، اول به خانه فاطمه علیها السلام تشریف مى‏برد.
26- اکنون داخل شهر است.
27- شهرى است از شهرهاى یمن از طرف مکه معظمه.






http://upload7.ir/imgs/2014-02/58442310964833664358.gif
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 92 بهمن 27 توسط harandi&chopani

چرا حضرت لوط، دختران خود را به کافران پیشنهاد داد؟

آیه ی موهم صدور گناه از حضرت لوط (علیه السلام) و پاسخ آنها


«وَ جَاءَهُ قَوْمُهُ یُهْرَعُونَ إِلَیْهِ وَ مِنْ قَبْلُ کَانُوا یَعْمَلُونَ السَّیِّئَاتِ قَالَ یَا قَوْمِ هؤُلاَءِ بَنَاتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لاَ تُخْزُونِ فِی ضَیْفِی أَ لَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشِیدٌ» (1).
«هنگامی که فرشتگان به صورت جوانان زیبا به خانه لوط وارد شدند، قوم لوط آگاه شده و به قصد عمل زشتی که در آن سابقه داشتند به سرعت به خانه او وارد شدند. لوط به آنها گفت: این دختران من برای شما پاکیزه تر و نیکوترند، از خدا بترسید و مرا نزد مهمانان به عمل زشت خود خوار و سرشکسته نکنید، آیا در میان شما یک مرد خیرخواه رشید خداپرست نیست؟»

 

---------------------------------------
پس از آنکه میهمانان حضرت لوط که همان فرشتگان الهی بودند وارد خانه حضرت لوط شدند تا او را از قومش نجات دهند، قوم لوط پس از آگاهی از ورود مهمانان، سراسیمه خود را به جهت عمل قبیح و زشت به خانه لوط رساندند. حضرت لوط ناگزیر تقوا و پرهیزکاری را به آنان یادآور شد و از آنان خواست تا از کردار ناشایست خود بپرهیزند و از فسق و فحشا دوری کنند و دست از اعمال زشت خود بشویند. ولی این قوم به پند و اندرز لوط گوش ندادند و دعوت وی را نپذیرفتند.

 

آنگاه حضرت لوط آنان را به پیروی از قانون طبیعت و سنت خلقت و رابطه با همسرانشان که خدا برایشان حلال نموده راهنمایی و ترغیب کرد، که این هم در گوش آنان اثر نکرد. لوط دختران خود را به همسری قوم عرضه نمود به او گفتند: ای لوط تو می دانی ما احتیاجی به دختران تو و میلی به زنان خویش نداریم و خود بهتر می دانی که ما برای چه کاری به منزل تو آمده ایم.


پرسش اینجاست: چرا حضرت لوط (علیه السلام) برای دفع شرّ قوم خود، به آنان پیشنهاد دختران خود را داد؟ حضرت لوط (علیه السلام) پیشنهاد چه فعلی را داد؟ اگر امر پیشنهادی ازدواج بوده چرا حضرت دختران خود را به نکاح قومی مفسد و فاسق و فاجر درآورد؟
جواب:
فعل پیشنهادی حضرت لوط (علیه السلام) به قوم و به طور قطع نکاح با دختران خودش بوده و تصمیم ایشان این بود که آنان را از فحشا باز دارد و منظورشان را از راه حلال تأمین کند، از طریقی که گناهی بر آن مترتب نشود و دلیل آن هم جمله «هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ» است و حاشا بر مقام یک پیامبر خدا که پیشنهاد عمل زشتی را با دخترانش بدهد.


برخی از مفسران معتقدند: مراد از این که گفت: «هَؤُلاءِ بَنَاتی» این دختران من در اختیار شمایند؛ شاید اشاره به همه دختران و زنان قوم باشد، چون یک پیغمبر، پدر همه امت خویش است و زنان آن امت دختران او هستند، هم چنان که مردان آن امت پسران او هستند و لوط می خواست به مردم بفهماند که دفع شهوت به وسیله جنس زن و به طریق نکاح، که خود طریقه ای فطری است، برای شما بهتر و پاک تر است از این که به وسیله مردان و از طریق فحشا صورت بگیرد (2).


سؤال دیگری که در این جا مطرح می شود این است که: آیا ازدواج دختران با ایمان لوط با کفار بی ایمان جایز بود که حضرت لوط (علیه السلام) به آنها چنین پیشنهادی را کرد؟
جواب:
در پاسخ چنین می توان گفت: در آیین لوط- مانند آغاز اسلام- تحریم چنین ازدواجی وجود نداشت، برای همین پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) دختر خود «زینب» را به ازدواج «اَبی العاص» قبل از آنکه اسلام را بپذیرد، درآورد، ولی بعد جواز این حکم نسخ گردید و مسلمانان مأمور شدند دختران خود را به کافر ندهند.
پاسخ دیگر اینکه، منظور حضرت لوط (علیه السلام) از این پیشنهاد، ازدواج مشروط بود (مشروط به ایمان)؛ یعنی اینها دختران حق هستند، ایمان آورید، تا آنها را به ازدواج شما درآورم (3).

 

--------------------------------------
پی نوشت ها :
1. هود (11)، آیه 78.
2. مجمع البیان، ج5، ص 184.
3. تفسیر نمونه، ج9، ص 321؛ المیزان، ج18، ص 520-515.
منبع مقاله :
معرفت، محمد هادی؛ (1389)، تنزیه انبیاء (از آدم تا خاتم)، قم: انتشارات ائمه(ع)، چاپ دوم

rasekhoon.net






http://upload7.ir/imgs/2014-02/58442310964833664358.gif
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 92 بهمن 27 توسط harandi&chopani

 

میثم تمار,زندگی نامه میثم تمار,نحوه شهادت میثم تمار

زندگی نامه میثم تمار یکی از یاران امام علی (ع)
میثم بن یحیی تمّار، غلام زنی از بنی اسد و عجمی‌تبار بود. امیر مؤمنان علی علیه السلام او را خرید و آزاد ساخت. میثم از خواص اصحاب و از یاران و شیعیان به حق آن حضرت به شمار می‌آمد.او به مقدار قابلیت و ظرفیت خویش از محضر امام علی علیه السلام علم آموخت و آن حضرت او را بر برخی از اخبار غیبی و اسرار نهان آگاه ساخت تا جایی که ابن عباس از محضر میثم استفاده می‌کرد.


نقل است که امیر مومنان علیه السلام چگونگی کشته شدن میثم را پیش‌گویی و به وی فرمود: تو را بعد از من دستگیر می‌کنند و به دار خواهند زد. در روز سوم از بینی و دهان تو خون روان خواهد شد و محاسنت را رنگین خواهد ساخت.
آن گاه امام درختی را که بر اّن میثم را بر دار خواهند کشید به او نشان داد و فرمود: تو در آخرت با من خواهی بود. پس از شهادت امیرالمومنین علیه السلام میثم پیوسته به نزد آن درخت می‌آمد و نماز می‌گزارد.


میثم در سال آخر عمر خویش به بیت الله الحرام و سپس به مدینه رفت و در آن جا به دیدار ام المومنین ام سلمه شتافت و از احوال امام حسین علیه السلام پرس و جو کرد. ام سلمه به وی گفت: بسیار می‌شنیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم سفارش تو را به امیرالمؤمنین علی علیه السلام می‌فرمود. امام حسین علیه السلام نیز تو را بسیار یاد می‌کند.

میثم به کوفه بازگشت و در همان سال، یعنی آخر سال 60 هجری، ده روز قبل از ورود امام حسین علیه السلام به عراق، توسط عبیدالله بن زیاد ملعون دستگیر شد و به همان نحوی که امام علی علیه السلام خبر داده بود به دار آویخته شد و به شهادت رسید.


فضائل میثم
بزرگترین فضیلت‏یک انسان، همان ایمان و علم و تقواست که در میثم نیز وجود داشت.اما اضافه بر اینها، گاهی برجستگیهای خاصی در شخصیت‏یک مؤمن متقی وجود دارد که او را نسبت‏به دیگران، برتر می‏ سازد. در این بخش، اشاره‏ای کوتاه به بعضی از این صفات ارزنده و امتیازات و فضایل خاص میثم می‏شود:


سخنوری
میثم، بیانی رسا داشت و در نطق و سخن، توانا و فصیح بود. سخنوری میثم تمار را از این واقعه که نقل می‏شود می‏توان دریافت:
در بازار، میثم، رئیس صنف میوه ‏فروشان بود. هرگاه قرار بود در جایی و نزد کسی و یا موقعیت مهمی، سخنی گفته شود از میثم تمار می‏خواستند که سخنگویشان باشد. گروهی از بازاریان نزد میثم رفتند تا باهم به عنوان شکایت از حاکم و عامل بازار، پیش «ابن زیاد» بروند که والی شهر کوفه بود. در این برخورد و دیدار با ابن‏ زیاد میثم بود که به نمایندگی از دیگران با رشادت به سزایی سخن گفت. خود میثم در باره این دیدار و سخنها می‏گوید:
ابن زیاد، با شنیدن گفتارم به شگفتی افتاد و در سکوت فرورفت.همین بیان صریح و حقگویی آشکار باعث ‏شد که از میثم کینه‏ ای در دل ابن زیاد بماند.


راوی حدیث در صدر اسلام
با آن استعداد خاص و موقعیت‏ خوبی که میثم داشت، احادیث زیادی از علی(ع) شنیده بود، و آن گونه که از گفته‏ های پسرش بر می‏آید، حتی کتابی که مجموعه‏ ای از احادیث ‏بود تالیف کرده است، لیکن متاسفانه از نوشته‏ های او چیزی باقی نماند و راویان دیگر هم به خاطر درک نکردن موقعیت و اهمیت آن به نقل از وی نپرداختند و بیشتر آنها از دسترس دور ماند. فقط اندکی از روایات میثم در کتابهای حدیث نقل شده است. پسرانش یعقوب و صالح از نوشته‏ های او روایت نقل می ‏کردند.


خبر مرگ معاویه بن ابو سفیان
ابو خالد، به صالح، فرزند میثم خبر داد که: روز جمعه‏ ای با پدرت در شط فرات به کشتی نشسته بودیم که ناگهان باد سختی محفوظ بمانید. این باد، «عاصف‏» است و خبر مرگ معاویه را می‏دهد که هم‏اکنون مرد.یک هفته بعد، قاصدی از شام آمد. با او ملاقات کردم و اخبار را از او پرسیدم، گفت: مردم در امن و امان به سر می‏برند، معاویه فوت کرده ومردم با فرزندش یزید، بیعت کرده ‏اند.گفتم: مرگ معاویه در چه روزی واقع شد؟ گفت: روز جمعه گذشته.


ج - قیام مختار پس از شهادت حضرت مسلم در کوفه، ابن زیاد حاکم‏ کوفه، میثم و مختار و جمعی دیگر را دستگیر و زندانی کرد. میثم تمار به مختار گفت: تو از زندان رها می‏شوی و به ‏خونخواهی حسین‏بن علی(ع) قیام خواهی کرد و همین شخص را -ابن زیاد - که ما را می‏کشد، خواهی کشت.
ابن زیاد مختار را از زندان، طلبید تا او را به قتل برساند که در همین اثنا قاصدی از سوی یزید همراه نامه ‏ای فرارسید که در آن نامه، دستور آزاد کردن مختار بود. او هم طبق دستور، مختار را رها کرد و میثم را به دار آویخت.


خبراز واقعه کربلا
زنی به نام «جبله مکی‏» نقل می‏کند که از میثم تمار شنیدم که می‏گفت: این امت، پسر دختر پیامبرشان را در دهم محرم می‏ کشند و دشمنان خدا این روز را مبارک می‏ دانند. این واقعه، قطعا انجام خواهد گرفت. این، داستانی است که مولایم امیرمؤمنان مرا از آن آگاه کرده است. او به من خبر داده است که بر حسین(ع) همه چیز خواهد گریست، حتی حیوانات بیابان و دریا و آسمان و خورشید و ماه و ستارگان و آدمیان و اجنه مؤمن و همه و همه....


آن گاه میثم گفت: ای جبله! بدان که حسین‏بن علی(ع) سرور شهیدان در قیامت است و یارانش بر شهیدان دیگر برتری دارند. ای جبله! هرگاه به خورشید نگاه کردی و دیدی که چون خون تازه، قرمز است، بدان که سیدالشهدا کشته شده ‏است.
جبله می‏گوید: یک روز از خانه بیرون آمدم. دیدم خورشید بر دیوارها می‏ تابد، همچون پارچه‏ های رنگ ‏آمیزی شده که به سرخی می زد. صیحه کشیده و گریه کردم و گفتم: به خدا سوگند، سرور ما حسین ‏بن علی(ع) کشته شد!....


مزار شهید
مدتی پیکر پاک و مطهر میثم پس از شهادتش بر سر داربود. ابن زیاد برای اهانت‏ بیشتر به میثم اجازه نداد که بدن‏ مقدس او را فرود آورده و به خاک بسپارند; به علاوه می ‏خواست با استمرار این صحنه، زهر چشم بیشتری از مردم‏ بگیرد و به آنان بفهماند که سزای مدافعان و پیروان‏ علی(ع) چنین است، ولی غافل از آن بود که شهید، حتی پس از شهادتش هم، راه نشان می‏دهد، الهام می ‏بخشد، امید می ‏آفریند و مایه ترس و تزلزل حکومتهای جور و ستم است، او اولین مسلمانی بود که به هنگام قتل بر دهانش لگام زده شد.


هفت تن از مسلمانان غیور و متعهد که از همکاران او و خرمافروش بودند، این صحنه را نتوانستند تحمل کنند که میثم شهید، همچنان بالای دار بماند; با هم، هم‏پیمان شدند تا پیکر شهید را برداشته و به خاک بسپارند. برای غافل ساختن مامورانی که به مراقبت از جسد و دار مشغول بودند، تدبیری اندیشیدند و نقشه را به این صورت عملی ساختند که: شبانه در نزدیکیهای آن محل، آتشی افروختند و تعدادی از آنان بر سر آن آتش ایستادند.


نگهبانان، برای گرم شدن به طرف آتش آمدند، در حالی که چند نفر دیگر از دوستان شهید، برای نجات پیکر مقدس «میثم‏» از آتش دور شده بودند. طبیعتا، ماموران که در روشنایی آتش ایستاده بودند، چشمشان صحنه تاریک محل دار را نمی‏دید. آن چند نفر، خود را به جسد رسانده و آن را از چوبه دار باز کردند و آن طرفتر در محل برکه آبی که خشک شده بود دفن نمودند.


صبح شد. ماموران جنازه را بر دار ندیدند; خبر به «ابن‏ زیاد» رسید. ابن زیاد می‏دانست که مدفن او مزار هواداران علی(ع) خواهد شد. از این رو جمع انبوهی را برای یافتن جنازه میثم، مامور تفتیش و جستجوی وسیع منطقه ساخت، ولی آنان هرچه گشتند، اثری از جنازه نیافتند و مایوس گشتند.
اینک مزار شهید یک مشهد است و به شهادت ایستاده است. گواه پیروزی حق و شاهد رسوایی و نابودی باطل است. در سرزمین عراق در محلی میان نجف اشرف و کوفه، بارگاهی است که مدفن «میثم تمار» است. بر سنگ مزارش نام میثم به عنوان یار و مصاحب علی - علیه السلام نوشته شده است.

 

میثم تمار,زندگی نامه میثم تمار,نحوه شهادت میثم تمار

 

 «میثم‏» یکپارچه تلاش و اشتیاق بود. در راه تثبیت‏ حق و روشن نگاه داشتن مشعل حق و ارزشهای اصیلی که به خاموشی می‏گرایید، جان بر کف و شهادت‏ طلب بود. او با وارستگی و ایمانی استوار و جهادی پایدار، رهروی راستین در مسیر حق بود; مجاهدی سرشار از اخلاص و تجسمی والا از عقیده و جهاد بود.


سزاوار است که جویندگان حق و پویندگان راه پاکی که میثم به انجام رسانید، به آن یگانه اقتدا کنند و در اندیشه و کردار و در فکر و عمل، گام، جای گام او بگذارند.که او «اسوه‏» بود.
و پیروی از اسوه‏ های کمال، وظیفه کمال جویان است.شهیدان، اینگونه در تداوم راهشان توسط پیروان وفادار، به حیات جاوید می‏ رسند.سلام خدا و فرشتگان وپاکان بر «میثم تمار»، که هنوز هم چراغی روشن بر سر راه انسانیت است، نور می‏دهد و «راه‏» می‏ نماید.






http://upload7.ir/imgs/2014-02/58442310964833664358.gif
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 92 بهمن 27 توسط harandi&chopani

زندگینامه حضرت یحیی,حضرت یحیی فرزند زکریا (ع),داستان تولد حضرت یحیی(ع)

زندگینامه حضرت یحیی
زکریا (ع) یکى از پیامبران الهى است که عمر با برکت خویش را در راه دعوت به خداپرستى و خدمت در بیت‏ المقدس سپرى نمود. وى آرزومند بود خداوند به او پسرى مرحمت کند تا پس از او رسالت پدر را استمرار بخشد و قوم او به گمراهى نیفتند؛ زیرا نشانه‏ هاى گمراهى میان آنان هویدا بود، ولى پیرى و سالخوردگى حضرت و نازایى همسر سالخورده‏اش امید و آرزوى فرزند داشتن او را کاهش مى‏داد، امّا زکریا که به پروردگار خویش ایمان داشت، مى‏ دانست هیچ مانعى نمى تواند در برابر قدرت الهى عرض اندام کند.


روزى در معبد، بر مریم وارد شد -چه این‏که مریم شب و روز خود را در آن‏جا مى ‏گذراند – در برابر او خوراک و آشامیدنى و میوه‏ هاى غیر فصلى ملاحظه کرد، از او پرسید اینها را از کجا آورده‏ اى؟ پاسخ داد: اینها از نزد پروردگارى است که به هر که خواهد بى‏ اندازه نعمت مى دهد.

 

وقتى زکریا این نشانه‏ هاى بارزِ قدرتِ الهى و احترامى را که به مریم پارسا و تنها عنایت کرده بود، مشاهده نمود، او را بر این داشت که با پروردگار خود مناجات کند و عرضه بدارد: پروردگارا، من پیر و سالخورده گشته ام و استخوان‏هایم ضعیف و ناتوان شده و موى سرم سپید گشته است، آرزو و امید بسیار دارم که دعایم را بپذیرى و به من فرزندى عنایت کنى، چه این‏که من خود را از عطاى بى‏ انتهاى تو هرگز محروم ندانسته، بلکه با استجابت دعایم انتظار سعادتمندى دارم.


پروردگارا، من به جهت خواسته دنیوى و صِرف علاقه به فرزند به درگاهت دعا نکردم، امّا ملاحظه مى‏ کنم که خویشاوندان من به تبهکارترین مردم تبدیل شده‏ اند و مطمئن نیستم پس از من احکام دین را به‏ پاداشته و میان مردم به عدالت رفتار کنند، ولى پروردگارا با وجود نازایى همسرم، تو قادرى که دعایم را مستجاب گردانى و به من پسرى عنایت کنى تا علم و دانش و دین را از من و مُلک و پادشاهى را از آل یعقوب به ارث بَرَد و او را مورد خرسندى خویش قرار ده.


کُلَّما دَخَلَ عَلَیْها زَکَرِیّا المِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ یا مَرْیَمُ أَنّى لَکِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ* هُنالِکَ دَعا زَکَرِیّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لِى مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعاءِ؛

 هر گاه زکریا در مکان عبادت بر مریم وارد مى‏شد، طعامى را نزدش ملاحظه مى ‏کرد، گفت: اى‏ مریم، این خوراکى‏ ها را از کجا آورده ‏اى؟ گفت: اینها از نزد خدایند، خداوند به هر که خواهد بى‏ حساب روزى مى‏ دهد. اینجا بود که زکریا پروردگار خویش را خواند و عرضه داشت: پروردگارا، از پیشگاه خودت به من فرزندانى پاک سرشت عنایت کن، به راستى که تو دعا را مى‏ شنوى و مستجاب مى‏ گردانى.


ذِکْرُ رَحْمَةِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکَرِیّا * إِذ نادى‏ رَبَّهُ نِداءاً خَفِیّاً * قالَ رَبِّ إِنِّى وَهَنَ العَظْمُ مِنِّى وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً وَلَمْ أَکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقِیّاً * وَإِنِّى خِفْتُ المَوالِىَ مِنْ وَرائِى وَکانَتِ امْرَأَتِى عاقِراً فَهَبْ لِى مِنْ لَدُنْکَ وَلِیّاً * یَرِثُنِى وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیّاً؛
 پروردگار تو از رحمت خویش بر بنده‏اش زکریا سخن مى‏ گوید، آن‏گاه که زکریا خداى خود را نهانى خواند و عرض کرد: پروردگارا، استخوان‏هایم سست گشته و پیرى مویم را سپید نموده است، ولى من هیچ گاه از عطاى تو محروم نبوده‏ ام. بار خدایا، من از این وارثان کنونى بیمناکم که راه باطل پویند و همسرم نیز نازاست، از پیشگاه خود به من جانشینى شایسته عنایت کن که وارث من و همه آل یعقوب باشد، خداوندا، او را وارثى پسندیده و صالح مقرر دار.


مژده ولادت یحیى(ع)
خداوند دعاى زکریا را به استجابت رساند و فرشتگانى را نزد او فرستاد تا به او مژده دهند که خداى متعال به زودى به او فرزندى عنایت خواهد فرمود و نام یحیى را برایش برگزیند که ویژه اوست و هیچ کس را به این اسم نام‏گذارى نکرده است و به ‏زودى برکات الهى بر او وارد مى‏ شود. وى به کتاب الهى ایمان مى‏ آورد و پیشواى قوم خود خواهد بود و از شهوات و هواى نفس اجتناب و دورى مى‏ کند.

 

زکریا از این مژده شگفت‏ زده شد؛ زیرا او پیرمردى سالخورده بود و همسرى نازا داشت که حتى در دوران جوانى، فرزندى از او متولد نشده بود. بدو گفته شد: خداوند این چنین اراده فرموده و این کار بر او آسان است، چنان که خداوند تو را نیز از نیستى به هستى آورد.

 

اینجا بود که زکریا از پروردگار خویش خواست: تا نشانه و علامتى براى او ارائه دهد که پى‏ ببرد همسرش بارداراست و خداى متعال او را مطلع ساخت. علامتى که به واسطه آن برباردارى همسر خود آگاه گردد، این خواهد بود که مدت سه روز نمى‏ تواند با مردم سخن بگوید و چیزى را جز با اشاره دست یا چشم و یا حرکت دادن سر و امثال آن، نمى‏تواند بدانان بفهماند.

 

زکریا سه روز بدین منوال گذراند، چه این‏که خداوند به او دستور داده بود در مدت این سه روز خدا را زیاد یاد کرده و در صبح و شام او را تسبیح گوید؛ زیرا وى هر چند توان سخن گفتن با مردم را ندارد، ولى مى‏ تواند عبادت نموده و خدا را تسبیح گوید. خداى متعال فرمود:


یا زَکَرِیّا إِنّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ اسْمُهُ یَحْیى‏ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیّاً * قالَ رَبِّ أَنّى‏ یَکُونُ لِى غُلامٌ وَکانَتِ امْرَأَتِى عاقِراً وَقَدْ بَلَغْتُ مِنَ الکِبَرِ عِتِیّاً * قالَ کَذلِکَ قالَ رَبُّکَ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ وَقَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ وَلَمْ تَکُ شَیْئاً * قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَةً قالَ آیَتُکَ أَلّاتُکَلِّمَ النّاسَ ثَلاثَ لَیالٍ سَوِیّاً * فَخَرَجَ عَلى‏ قَوْمِهِ مِنَ المِحْرابِ فَأَوْحى‏ إِلَیْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُکْرَةً وَعَشِیّاً؛
اى زکریا، ما تو را به پسرى به ‏نام یحیى مژده مى ‏دهیم، و قبلاً کسى را به این اسم ننامیده‏ ایم. عرض کرد: پروردگارا، چگونه من صاحبِ فرزند مى شوم، در صورتى که همسرم نازاست و من پیرى سالخورده ‏ام. فرشته گفت: خداوند فرمود: این کار بر من آسان است و من خودت را از نیستى به هستى آوردم. عرض کرد: پروردگارا، برایم نشانه ‏اى قرار ده. فرمود: نشانه‏ ات این باشد که سه روز با مردم سخن نگویى. وى از محل عبادت خارج و نزد مردم رفت و خداوند به آنان وحى کرد که صبح و شام به ذکر و تسبیح خدا بپردازید.


فَنادَتْهُ المَلائِکَةُ وَهُوَ قائِمٌ یُصَلّى فِى المِحْرابِ أَنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحْیى‏ مُصَدِّقاً بِکَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَسَیِّداً وَحَصُوراً وَنَبِیّاً مِنَ الصّالِحِینَ * قالَ رَبِّ أَنَّى‏ یَکُونُ لِى غُلامٌ وَقَدْ بَلَغَنِىَ الکِبَرُ وَامْرَأَتِی عاقِرٌ قالَ کَذلِکَ اللَّهُ یَفْعَلُ ما یَشاءُ* قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَةً قالَ آیَتُکَ أَلّا تُکَلِّمَ النّاسَ ثَلاثَةَ أَیّامٍ إِلّا رَمْزاً وَاذکُرْ رَبَّکَ کَثِیرا وَسَبِّحْ بِالعَشِىِّ وَالإِبْکارِ؛
سپس فرشتگان زکریا را که در محراب عبادت به نماز ایستاده بود، ندا کردند که خداوند تو را به ولادت یحیى مژده مى ‏دهد، چه این‏که او نبوت عیسى را تصدیق مى‏ کند و خود فردى پیشوا وپارسا و پیامبرى از شایستگان است، عرضه داشت: پروردگارا، چگونه من صاحب فرزندى شوم در صورتى که پیر و سالخورده گشته ‏ام و همسرم نیز نازاست: گفت: چنین است کار خدا، هر عملى را بخواهد انجام مى‏دهد. عرض کرد: پروردگارا، برایم نشانه ‏اى مقرر فرما، فرمود: نشانه‏ ات این است که مدت سه روز با مردم جز به اشاره سخن نگویى، و پروردگار خویش را صبح و شام بسیار ذکر و تسبیح بنما.


پیامبرى یحیى
اراده الهى تحقق یافت و همسر زکریا (ع) باردار شد، پس از پایان مدت حمل، یحیى متولد گشت، خداوند به وى موهبت‏هاى بزرگى بخشید، از جمله به او هوشمندى و خوش فهمى عنایت کرد و به او دستور داد تا تورات را بخواند و با عزمى راسخ به دستورات آن عمل نماید و از همان کودکى به وى بینشى عطا کرد که توان درک و فهم دین و احکام آن را داشته باشد و از رحمت وافر خویش به او نفسى رؤوف و قلبى مهربان عنایت کرد و او را از پلیدى‏ ها پاکیزه گرداند و پرهیزکار و فرمانبردار خدا قرار داده و در مدت زندگى مرتکب گناهى نشد و به پدر و مادر فوق‏العاده نیکى و احسان مى‏ نمود.

 

او انسانى فروتن و خوش‏رفتار بود. خداوند بر او درود پاک فرستاد و او را در عافیت و امان قرار داد تا هیچ گونه گزندى در روز ولادت، و روز وفات و روز قیامت که براى حسابرسى در پیشگاه خداوند زنده مى‏ شود، به او نرسد. خداى متعال فرمود:


یا یَحْیى‏ خُذِ الکِتابَ بِقُوَّةٍ وَآتَیْناهُ الحُکْمَ صَبِیّاً * وَحناناً مِنْ لَدُنّا وَزَکاةً وَکانَ تَقِیّاً * وَبَرّاً بِوالِدَیْهِ وَلَمْ یَکُنْ جَبّاراً عَصِیّاً * وَسَلامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَیَوْمَ یَمُوتُ وَیَوْمَ یُبْعَثُ حَیّاً؛
اى یحیى، کتاب آسمانى را به قوّت نبوت فراگیر و ما در همان سن کودکى به او مقام نبوت بخشیدیم. او از نزد ما انسانى مهربان و پاک سرشت و پرهیزکار بود، وى به پدر و مادر خود مهربانى و نکوکارى نمود و گردنکشى و نافرمانى آنها نکرد. درود بر او باد آن روز که متولد گشت و آن روز که از دنیا مى‏ رود و زمانى که زنده برانگیخته شود.






http://upload7.ir/imgs/2014-02/58442310964833664358.gif
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 92 بهمن 27 توسط harandi&chopani

زندگینامه شیخ عباس قمی
ولادت و تحصیلات
شیخ عباس قمی  معروف به محدث قمی از محدثان شیعی پرکار قرن چهاردهم هجری است. وی در سال 1294 ه‍.ق (1254 ه‍.ش) در قم متولد شد. در سن بیست و دو سالگی به نجف رفت و شش سال آنجا ماند. پس از آن دوباره به ایران برگشت و تا آخر عمر، یعنی تا شصت و پنج سالگی در قم درس خواند و درس داد. پدرش محمدرضا، کاسبی متدین و آگاه به احکام دین مبین اسلام بود چنانکه مردم برای آگاهی از فروع فقهی و وظایف مذهبی خویش به ایشان رجوع می کردند.


شیخ عباس قمی پس از فراگیری بخشی از علوم دینی مقدمات و سطح در نزد علمای عصر خویش، در حوزه علمیه قم سرانجام در سال 1316 ه‌.ق برای تکمیل تحصیلات در سطوح عالی فقه و اصول به حوزه علمیه نجف رهسپار شد و چون در علوم نقلی بویژه حدیث استعداد درخشانی داشت از فقیه و محدث‌بزرگ آن عصر حسین بن محمدتقی طبرسی معروف به محدث نوری بیشتر کسب فیض کرد.

وی در سال 1318 ه‌.ق به سوی خانه خدا و زیارت مشاهد مشرفه بار سفر بست و سپس به سوی وطن خویش قم مراجعت کرد، اما پس از دیدار با والدین و خویشان دوباره رهسپار نجف اشرف و مجلس محدث نوری شد. محدث نوری در سال 1320 ه‌.ق درگذشت. محدث قمی نیز پس از درگذشت استادش، حدود 2 سال در شهر نجف ماندگار شد و از خرمن معارف دینی خوشه‌ها چید.


شیخ عباس قمی پس از فراگیری بخشی از علوم دینی مقدمات و سطح در نزد علمای عصر خویش، در حوزه علمیه قم سرانجام در سال 1316 ه‌.ق برای تکمیل تحصیلات در سطوح عالی فقه و اصول به حوزه علمیه نجف رهسپار شد و چون در علوم نقلی بویژه حدیث استعداد درخشانی داشت از فقیه و محدث‌بزرگ آن عصر حسین بن محمدتقی طبرسی معروف به محدث نوری بیشتر کسب فیض کرد.

وی در سال 1318 ه‌.ق به سوی خانه خدا و زیارت مشاهد مشرفه بار سفر بست و سپس به سوی وطن خویش قم مراجعت کرد، اما پس از دیدار با والدین و خویشان دوباره رهسپار نجف اشرف و مجلس محدث نوری شد. محدث نوری در سال 1320 ه‌.ق درگذشت. محدث قمی نیز پس از درگذشت استادش، حدود 2 سال در شهر نجف ماندگار شد و از خرمن معارف دینی خوشه‌ها چید.


تدریس در حوزه علمیه قم
در سال 1340 ه‌.ق (1300 ه‌.ش) یعنی یک سال پس از تصرف تهران توسط رضاخان‌ پهلوی، مرحوم شیخ عباس قمی به دعوت آیه الله شیخ عبدالکریم حایری یزدی – که به خواهش علمای عصر خویش برای تجدید مرکزیت حوزه علمیه قم، در این شهر ماندگار شده بود – برای تدریس به حوزه علمیه کهن قم فراخوانده شد و در همین ایام یعنی سال 1344 ه‌.ق، مهمترین کتاب حدیثی ایشان یعنی سفینه البحار و مدینه الحکم و الاثار – که فهرست موضوعی تفصیلی برای احادیث کتاب عظیم و بیش از صد جلدی بحار الانوار تالیف علامه مجلسی است – پس از سالها تلاش شبانه روزی مولف در دسترس علاقمندان قرار گرفت و به این ترتیب می توان گفت او به کتاب عظیم بحار الانوار حیات مجدد بخشید و مبلغان را در دفاع از اسلام به سلاحی کاری مجهز نمود.

 

شیخ عباس قمی در این کتاب علاوه بر فهرست احادیث و آیات قرآن، گاه به بیان مطالب مهم و تحقیقات ژرفی نیز اهتمام ورزیده و علاوه بر این شرح حال مختصری از مشاهیر و بزرگان علمای شیعه و سنی و حتی برخی از شعرا و ادیبان را نیز ضمیمه کرده است. اما البته مزیت اساسی این کتاب آن است که مولف، همه آداب ظاهری و باطنی نقل حدیث را از قبیل پاکیزیگی ظاهر و باطن و خلوص نیت و پرهیز از اغراض مادی رعایت نموده است.


او زندگی‌اش را وقف اسلام کرد؛ تا آن جا که روزانه افزون از 17 ساعت مطالعه می‌کرد و می‌نوشت وی حماسه‌ای در عرصه‌ی احیای اندیشة شیعی آفرید. وی با رجوع به منابع و مأخذ معتبر اسلامی که در صلاحیت و توانمندی علمی و عملی او بود، به تدوین تاریخ اسلام با نام «منتهی‌الآمال» همت گماشت که یک دوره تاریخ تحلیلی و مستند است. دیگر کتاب ارزنده وی «پیرامون نهضت امام حسین (ع) و وقایع کربلا» نام دارد.


مفاتیح الجنان
شیخ عباس قمی در دورانی که معنویت و حقیقت دین مورد هجوم بود به تدوین، تنظیم و ارایه کتاب دعایی با نام «مفاتیح‌الجنان» شامل یکدوره اعمال واجب و مستحب در طول سال، همت گماشت. پس از رسالات سید بن طاوس و .. علامه مجلسی، کاری بدین عظمت و کامل در عالم شیعه نبود. این کتاب در تمام خانه‌ها و اماکن مقدسه به عنوان رساله‌ای در باب «سیر و سلوک» علمی و عملی برای مشتاقان عرفان عملی در آمد که هر روز بر اهمیت و ضرورت آن افزوده می‌شود.


شیخ عباس قمی 8 جلد کتاب با عنوان “مستدرک‌ بحارالانوار ” برای متخصصان حدیث تدوین کرد که در حوزه‌های علمیه دستمایه‌ای برای عالمان دینی است. از دیگر آثار شیخ عباس قمی می‌توان به تخلیص “معراج‌السعاده ” اثر ملا احمد نراقی، تدوین یکصد کلام از سخنان امام علی (ع)، نگارش “منازل الآخرت ” به عنوان توشه‌ی راهیان ابدیت و شناخت منازل موت، قبر، سئوال و جواب و عالم برزخ، اشاره کرد.
آنچه در اعمال شیخ مهم است این است که وی بدون آن که وارد جدال مکتبی، درگیری و یا رویارویی با مهاجمان و معاندان دینی شود، با تبیین و تدوین معارف اسلامی، سدی، محکم در برابر سیل بنیان کن بی‌دینی در ذیل عناوین مختلف شد.

 

شیخ عباس قمی,زندگینامه شیخ عباس قمی,بیوگرافی شیخ عباس قمی

 

ویژگی های شیخ عباس قمی
شاید بتوان سه مشخصه برای شیخ عباس قمی بر شمرد:
1ـ عارف و اهل معرفت؛
2ـ زاهد و بدور از مقام، شهرت و ثروت؛
3ـ عالم و عامل، محقق و پژوهشگر و در نهایت مترجم و مؤلف .
 مرحوم حاج شیخ عباس قمی پس از ورود به حوزه علمیه نجف، در حلقه اساتید و بزرگان آن دوره شرکت جست. اما علاقه وی به علم حدیث باعث شد که به محدث عالی مقام و علامه بزرگوار محضر پر فیض آن عالم ربانی را برگزیند. شیخ عباس قمی، معروف به محدث قمی، تحت تأثیر ملکات فاضله و صفات برجسته و علم سرشار استادش حاجی نوری، و نیز شایستگی ذاتی و آمادگی بالای خود، به مقامات چشمگیری از علم و عمل رسید. شیخ به مدت چهار سال از محضر این استاد عالی قدر بهره گرفت.


داستان عجیب شیخ عباس قمی و پدرش :
مرحوم شیخ عباس قمى نویسنده کتاب مفاتیح الجنان در خاطرات خود برای پسرش آورده است که: وقتى کتاب منازل الاخرة را نوشته و به چاپ رساندم، در قم شخصى بود به نام «عبدالرزاق مسأله گو» که همیشه قبل از ظهر در صحن مطهر حضرت معصومه احکام شرعی را برای مردم مى گفت. مرحوم پدرم «کربلائى محمد رضا» از علاقه مندان منبر شیخ عبدالرزاق بود به حدى که هر روز در مجلس او حاضر مى شد و شیخ هم بعد از مسأله گفتن، کتاب منازل الاخرٍة مرا مى گشود و از آن براى شنوندگان و حاضران از روایات و احادیث آن مى خواند. روزى پدرم به خانه آمد و مرا صدا زد و گفت شیخ عباس! کاش مثل عبدالرزاقِ مسئله گو مى شدى و مى توانستى منبر بروى و از این کتاب که او براى ما مى خواند، تو هم مى خواندى.
چند بار خواستم بگویم پدرجان! این کتاب از آثار و تألیفات من است اما هر بار خوددارى کردم و چیزى نگفتم و فقط عرض کردم دعا بفرمائید خداوند توفیقى مرحمت نماید.


آثار شیخ عباس قمی :
از محدث قمی کتابهای بسیاری – که در مجموع به 63 جلد می‌رسد – در رشته‌های رجال، اخلاق، فقه، کلام، لغت، ادعیه و تاریخ و به ویژه حدیث باقی مانده است که برخی از آنها عبارتند از:
1.منتهی الآمال، درباره تاریخ چهارده معصوم نگاشته شده است.
2.نفس المهموم، درباره وقایع کربلا
3.الانوار البهیه، درباره تاریخ چهارده معصوم نگاشته شده است.
4.تتمهة المنتهی، در تاریخ خلفای راشدین، اموی و برخی از خلفای عباس
5.تحفةالاحباب، در علم رجال.
6.شرح الوجیزه، درعلم حدیث.


7.الکنی و الاقاب، که زندگینامه بسیاری از علمای شیعه و سنی و برخی شاعران، ادیبان، عارفان و امیران است.
8.مفاتیح الجنان، مجموعه‌ای از ادعیه? منتخب چهارده معصوم.(مشهورترین کتاب وی نیز می‌باشد)
9.ترجمه مصباح المتهجد، مجموعه‌ای از ادعیه? منتخب چهارده معصوم.
10.سبیل الرشاد، در عقاید شیعه به ویژه مبدأ و معاد.
11.ذخیرة الابرار، که تلخیص کتاب انیس التجار، تألیف مولی مهدی نراقی و در موضوع فقه است.


وفات شیخ عباس قمی
شیخ عباس قمی غروب روز 22 ذی الحجه سال 1359 ه. ق، حالش منقلب گردید و پی در پی نام ائمه اطهار علیه‏السلام را بر زبان جاری می‏ ساخت. آن شب به علت کسالت فراوان نمازهایش را نشسته خواند و نیمه شب دعوت حق را لبیک گفت و در سن شصت و پنج سالگی به لقاءاللّه‏ پیوست.

مرحوم آیت‏اللّه‏ سیدابوالحسن اصفهانی بر جنازه مطهرش نماز خواند و بعد از تشییعی باشکوه، توسط بزرگان و مراجع و عموم مردم، در صحن مطهر حضرت امیرالمؤمنین علیه‏السلام ، کنار مرقد استادش محدث نوری، به خاک سپرده شد.






http://upload7.ir/imgs/2014-02/58442310964833664358.gif
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 92 بهمن 27 توسط harandi&chopani

امام محمد باقر (ع),زندگینامه امام محمد باقر (ع)

چند حکایت از امام محمد باقر (ع)

کثیرالذکر
1- ابن قداح از امام صادق (ع) نقل مى‏ کند که فرمود: پدرم (امام باقر) کثیرالذکر بود، خدا را بسیار یاد مى‏ کرد، من در خدمت او راه مى‏ رفتم مى ‏دیدم که خدا را ذکر مى ‏کند. با او به طعام خوردن مى ‏نشستم، مى‏ دیدم که زبانش به ذکر خدا گویاست. با مردم سخن مى‏ گفت و این کار او را از ذکر خدا مشغول نمى‏ کرد.
من مرتب مى ‏دیدم که زبانش به سقف دهانش چسبیده و مى‏ گوید: «لااله ‏الاالله» او در خانه، ما راجمع مى‏ کرد و مى ‏فرمود تا طلوع خورشید خدا را ذکر کنیم، هر که قرائت قرآن مى‏ توانست امر به قرائت قرآن مى‏ کرد و هر که  نمى ‏توانست امر به ذکر خدا مى‏فرمود.1


 بخاطر باطل، دست از حق نکشید
2- زرارة بن اعین گوید: ابو جعفر امام باقر (ع) در تشییع جنازه‏اى از قریش حاضر شدند، من نیز در خدمتش بودم، عطاء بن ابى رباح از جمله حاضران بود، زنى در پشت جنازه ضجه مى‏ کشید و ناله مى‏ کرد، عطاء به آن زن گفت: ساکت شو و صدایت بلند نشود وگرنه من بر مى‏ گردم، زن ساکت نشده، عطا برگشت.

 

من به امام باقر (ع) گفتم: عطاء برگشت. فرمود: چرا؟
گفتم: زن ساکت نشد او نیز برگشت. حضرت فرمود: به تشییع جنازه ادامه بده، ما اگر باطلى را با حق دیدیم و بخاطر باطل، دست از حق برکشیدیم حق مسلمان را ادا نکرده‏ ایم. 
چون نماز میت خوانده شد، ولىّ میت به امام عرض کرد: برگردید خدا شما را رحمت کند، که آمدن، شمارا ناراحت مى‏ کند، امام برگشت، من به او گفتم: صاحب جنازه اجازه دادند برگردید، من هم با شما کار خصوصى دارم، فرمود: به راهت ادامه‏ بده ما با اجازه او نیامده‏ ایم تا با اجازه او برگردیم. بلکه از این عمل خواسته‏ ایم به اجر و فضل خدا برسیم، انسان هر قدر پشت سر جنازه باشد همان قدر اجر مى‏ برد. 2


عطاء بن ابى رباح از آخوندهاى دربارى بود که بنى امیه بسیار تعظیمش مى‏ کردند، حتى در میان مردم جار مى‏ زدند: کسى جز عطاء حق فتوا دادن ندارد اگر او نباشد عبدالله بن ابى نجیح فتوا خواهد داد، عطاء یک چشم، پهن بینى، و بسیار سیاه رنگ بود چنانکه ابن جوزى در تاریخش گفته است (مرآت العقول) یعنى ظاهرش مثل باطنش چرکین و تنفر آور بود. این گونه ناکسان بودند که خانه ‏هاى وحى را به صورت خرابه‏ ها در آورده و مردم را از سعادت باز داشتند و با روسیاهى خداى خویش را ملاقات کردند.


این مطلب نیز قابل دقت است که منصور خلیفه ستمگر عباسى مالک بن انس را در مکه ملاقات کرد، و از او در بسیارى از مسائل سؤال هاى و از فشارى که عامل مدینه به او وارد آورده بود، اعتذار نمود و گفت: کتابى بنویس که مردم را وادار به عمل به آن کنم، تا نظام واحد شریعتى بوجود آید و همه بر یک مفتى گرد آیند، ولى بشرط آن که از على بن ابى طالب در آن کتاب چیزى نقل نکنى، مالک به شرط او عمل کرد و در «موطّأ» چیزى از على (ع) نقل نکرد. (الامام الصادق و المذاهب الاربعه: ج 2 ص 555).


در این کتاب که شامل هزار و هفتصد و بیست حدیث است، از عبدالله بن عمر صد و پنج حدیث، از ابن شهاب زهرى صد و پانزده حدیث، از ابوهریره پنجاه حدیث، از عایشه چهل و هشت حدیث و از على بن ابى طالب (ع) تنها پانزده حدیث نقل شده و از حضرت فاطمه و حسنین علیهم السلام حتى یک حدیث هم نقل نشده است.


تسلیم
 3- گروهى به محضر امام باقر (ع) مشرف شدند، دیدند امام بچه‏ اى دارد مریض است و حضرت در مرض او بسیار ناراحت و بى آرام است. آنها پیش خود گفتند: خدا نکند که این کودک بمیرد و گرنه به خود امام احتمال خطر مى ‏رود. در این میان شیون زنان بلند شد، معلوم شد که کودک از دنیا رفت، بعد از اندکى امام (ع) به نزد آنها آمد ولى خوشحال و قیافه‏ اش باز بود.


گفتند: خدا ما را فداى تو کند، شما در حالى بودید که ما فکر مى‏ کردیم اگر اتفاقى بیافتد شما به وضعى درآیید که موجب غصه ما باشد!! ولى مى‏بینیم که قضیه بعکس شد؟
امام صلوات الله علیه فرمود: ما دوست مى ‏داریم که محبوب و عزیز ما در عافیت باشد، و چون قضاى خدا بیاید تسلم آن کار مى ‏شویم که خدا دوست داشته است: «فقال لهم: انا نحب ان نعافى فیمن نحب فاذا جاء امرالله سلمناالله فیمایحب»3


خدایا مرا مورد غضب قرار مده
4- غلام امام باقر (ع) که افلح نام داشت مى‏ گوید: با آن حضرت به زیارت حج رفتم، امام چون وارد مسجدالحرام شد، به کعبه نگاه کرد و با صداى بلند گریست، گفتم: پدر و مادرم فداى تو باد، مردم تماشا مى ‏کنند بهتر است صدایتان آهسته باشد. فرمود: و یحک یا اقلح! چرا گریه نکنم شاید خداوند با نظر رحمت به من نگاه کند که فرداى قیامت پیش او به رستگارى برسم.
آنگاه بیت راطواف کرد، و آمد در نزد مقام ابراهیم نماز خواند وچون از سجده سر برداشت دیدم جاى سجده‏اش از کثرت اشک خیس شده است. آن حضرت چون مى‏ خندید مى ‏گفت: خدایا مرا مورد غضب قرار مده «اللهم لاتمقتنى» 4.


 محبت اهل بیت (ع)
5- ابوحمزه گوید: سعد بن عبدالله که از اولاد عبدالعزیز بن مروان بود و امام او را سعد الخیر مى‏ نامید محضر امام باقر (ع) آمد، و مانند زنان رقیق القلب اشک مى‏ ریخت.
امام فرمود: یا سعد! چرا گریه مى‏ کنى؟! عرض کرد چرا گریه نکنم حال آنکه از خانواده بنى امیه هستم و خدا آنها را در قرآن شجره ملعونه نامیده است.
امام فرمود: تو از آنها نیستى، تو اموى هستى از ما اهل بیت. آیا نشنیده‏اى قول خدا را که از ابراهیم (ع) نقل مى‏ کند، فرمود: «فمن تَبعنى فانه منّى» ابراهیم: 5.39


 محبت اهل بیت (ع)
6- بریدبن معاویه عجلى گوید: محضر ابى جعفر (ع) بودم، مردى که از خراسان آمده بود داخل منزل آن حضرت گردید، او پاهاى خود را نشان داد که در اثر پیاده رفتن چاک چاک شده بود، گفت: من از خراسان آمدم به خدا قسم مرا از خراسان و از راه دور به اینجا نیاورده مگر محبت شما اهل بیت. امام (ع) فرمود: «والله لو اَحبّنا حجر حشره الله معنا و هل الدّین الاالحّب» 6.
به خدا قسم اگر سنگى هم ما را دوست بدارد، خدا آنرا با ما محشور خواهد فرمود، آیا دین جز محبت چیز دیگرى است؟ یعنى دین در محبت خلاصه مى ‏شود.

 

 یاران مهدٍى
7- محمد بن ابراهیم نعمانى در کتاب غیبت ص 273 از ابوخالد کابلى نقل کرده که امام باقر (ع) فرمود: گویا مى‏ بینم قومى را که درمشرق قیام کرده حق را مى‏ طلبند ولى حق را به آنها نمى ‏دهند، باز مى ‏طلبند، باز حق را به آنها نمى‏ دهند، چون چنین دیدند، شمشیرهاى خویش برشانه خود گذاشته قیام مسلحانه مى‏کنند، در این زمان حق را به آنها مى‏دهند ولى آنها قبول نمى‏ کنند و گویند: باید خود قیام به حق کرده و حکومت تشکیل بدهیم و چون حکومت را تشکیل دادند آن را تحویل نمى‏ دهند مگر به صاحبتان (امام زمان (ع)) کشتگان آنها شهیداند، بدانید اگر من آن زمان را درک مى ‏کردم خودم را در اختیار صاحب آن کار مى‏ گذاشتم نگارنده گوید: چون این حدیث با انقلاب اسلامى ایران بسیار تطبیق مى‏شود لذا عین حدیث را مى‏ آوریم.
«عن ابى خالد الکابلى عن ابى جعفر (ع) انه قال: کانى بقوم قد خرجوا بالمشرق یطلبون الحق فلا یعطونه ثم یطلبونه فلا یعطونه، فاذا راوا ذلک و ضعوا سیوفهم على عواتقهم فیعطون ماسالوه فلا یقبلونه حتى یقوموا ولا یدفعونها الا الى صاحبکم، قتلاهم شهداء، اما انى لو ادرکت ذلک لاستبقیت نفسى لصاحب هذا الامر».


 امام باقر (ع) وابن منکدر
عبدالرحمان بن حجاج گوید: امام صادق (ع) فرمود: محمد بن منکدر مى‏ گفت: فکر نمى‏ کردم که على بن الحسین (امام سجاد) جانشینى بگذارد که در فضیلت مثل خودش باشد تا محمد بن على (امام باقر) را دیدم، خواستم او را موعظه کنم، او مرا موعظه کرد.

 

یارانش گفتند: جریان را از چه قرار بود؟ گفت: در وقتى که هوا گرم بود به بعضى از نواحى مدینه رفته بودم، محمد بن على (ع) را دیدم، مردى تنومند بود، به دو نفر غلام سیاه... تکیه کرده بود، پیش خود گفتم: این مرد بزرگى است از بزرگان قریش در این ساعت در این حال در طلب دنیا!! اى نفس! گواه باش که او را موعظه خواهم کرد.


پیش رفتم و سلام کردم، جواب سلام را داد در حالى که از خستگى بسختى نفس مى‏ کشید و عرق مى‏ ریخت، گفتم:
أَصلحکَ اللّه تو بزرگى از برزگان قریش هستى. در این هواى گرم در این حالت عرق ریزان، در طلب دنیا!! اگر اکنون مرگ شما را دریابد در چه حالى خواهید بود؟!
امام به شنیدن این سخن، غلامان را رها کرد و به دیوار تکیه داد و فرمود: به خدا قسم اگر در این حال اجلم فرا رسد، در طاعتى از طاعات خدا مرگم رسیده است خودم را از محتاج بودن به تو و امثال تو حفظ مى ‏کنم. من در صورتى از مرگ مى ‏ترسیدم که در معصیتى از معاصى خدا، اجل مرا دریابد.


گفتم: خدایت رحمت کند، خواستم تو را موعظه کنم ولى شما مرا موعظه فرمودید.7
نگارنده گوید: ظاهراً ابن منکدر از متصوفه عامه است از کسانى که راه خدا را بى راهنما رفتند و اهل بیت صلوات الله علیهم را که یکى از «ثقلین» بودند، کنار گذاشتند، خداوند و که خلق الله را از جاده مستقیم و از صراط اللّه منحرف نمودند، تا به اغراض فاسد خود برسند. بهر حال امام (ع) او را روشن فرمود که بندگى خدا در تارک دنیا بودن نیست.

 

سلام رسول خدا (ص) به باقر العلوم (ع)
ابان بن عثمان گوید: امام صادق (ع) به من فرمود: رسول خدا (ص) روزى به جابربن عبدالله انصارى فرمود: تو آنقدر زنده مى ‏مانى تا فرزند من محمد بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب را که در تورات ملقب به باقر است زیارت کنى و چون او را دیدى سلام مرا به او برسان.


سالها گذشت، روزى جابر به خانه على بن الحسین (امام سجاد) داخل شد، محمد بن على (امام باقر) را که جوانى بود در آنجا دید، گفت: جوان پیش بیا، او پیش آمد ،گفت: راه برو، او راه رفت، جابر گفت: عجبا به خداى کعبه قسم شمایل این جوان شمایل رسول خداست، آنگاه به على بن الحسین (ع) گفت :


این جوان کیست؟ فرمود: این پسر من و ولى امر بعد از من، محمد باقر است. جابر با شنیدن این سخن برخاست و بر پاى آن حضرت افتاد و مى ‏بوسید و مى‏ گفت: جانم به فدایت یابن رسول الله! سلام پدرت را قبول کن، رسول الله بر تو سلام مى ‏فرستد... چشمان ابى جعفر (ع) پر از اشک شد، بعد فرمود: «یا جابر! على‏ أَبى رسول اللّه السّلام مادامتِ السموات و الارض» و سلام بر تو یا جابر! در مقابل ابلاغ سلام آن حضرت .8

 






http://upload7.ir/imgs/2014-02/58442310964833664358.gif
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 92 بهمن 27 توسط harandi&chopani

زندگینامه رحیم موذن‌زاده اردبیلی
رحیم موذن زاده اردبیلی اول مهرماه سال 1304 در اردبیل به ‌دنیا آمد.
اذان‌گویی و نوحه‌خوانی و منبری را از شیخ عبدالکریم به ارث برد و تا آخر عمر راه او را ادامه داد. خودش می‌گفت که اذان‌گویی در خانواده آنها، 150 سال قدمت دارد و نام فامیل آنها به‌همین دلیل موذن شده است؛ «زمانی که آن موقع‌ها در اردبیل شناسنامه می‌دادند، به تناسب شغل و حرفه، نام خانوادگی انتخاب می‌کردند. به پدربزرگم هم گفته بودند تو چه‌کاره‌ای؟ گفته بود موذن. گفته بودند نام خانوادگی شما موذن است».
 رحیم در کودکی به مکتب‌خانه می‌رود و تحت نظر میرزا عزیز، قرآن و دستگاه‌های موسیقی را فرا می‌گیرد. به گفته خودش: «‌در آن دوران ما عوض دبیرستان مکتب می‌رفتیم. همه هم متدین بودند. خانواده‌ها در دوره ما در ابتدای امر، بچه‌ها را با قرآن مانوس می‌کردند. ما هم پس از طی این مرحله، به مدرسه حاج ابراهیم آمدیم. طلبه بودیم به اصطلاح امروز ولی حین طلبگی، این اذان با ما همراه بود». پس از یادگیری اصول نوحه‌خوانی و اذان‌گویی، با همراهی پدر در مسجد اردبیل به این‌کار مشغول می‌شود و گاهی نیز برای خواندن یک نوحه‌ به شهرهای اطراف، خصوصا تالش می‌رود.
پسر به‌جای پدر
با سکونت پدر در تهران، رحیم موذن برای تحصیل حوزوی رهسپار قم می‌شود. حاج مهدی سراج - از دوستان رحیم - می‌‌گوید: «وقتی شیخ کریم به تهران می‌آید، رحیم را برای درس خواندن به قم می‌فرستد. صدای رحیم آن‌قدر خوب بوده که دیگر همیشه او برای مجالس، در قم می‌خوانده است. مداحان قم پیش شیخ کریم شکایت کرده بودند که با آمدن رحیم ما از کار افتاده‌ایم». رحیم درس خارج فقه می‌خواند و ظهرها در حرم حضرت معصومه اذان می‌گفت.

رحیم موذن‌زاده اردبیلی,زندگینامه رحیم موذن‌زاده اردبیلی,بیوگرافی رحیم موذن‌زاده اردبیلی

سال 1329 شیخ کریم فوت می‌کند و رحیم که فقط 25 سال سن دارد، به تهران می‌آید تا جای خالی پدر را در مسجد امام پرکند. خودش ماجرا را این‌گونه تعریف می‌کند:

«مرحوم پدرم سال 1322 برای نخستین بار اذان را در رادیو گفت و همین روند تا 1326 که برنامه سحری را به صورت زنده اجرا می‌کرد، ادامه داشت. او در سال 1329 سکته کرد و من قبول کردم جای او اذان بگویم تا الان که با این سن و سال هنوز مشغولم و افتخار دارم که با گفتن آن یک اذان، برای اسلام و مملکتم کاری کرده‌ام. ما که نه ثروت داریم، نه مکنت و همین یک اذان برایمان بهترین خیر است».
در همین سال است که نام خانوادگی او نزد مردم از موذن به موذن‌زاده اردبیلی تغییر می‌کند. جعفر تعریف می‌کند که «وقتی شیخ کریم می‌میرد و پدرم به جایش اذان می‌گوید، مجریان رادیو ایران برای معرفی او به مردم، زاده اردبیلی را به فامیل پدرم اضافه می‌کنند تا به شنوندگان بگویند او پسر شیخ کریم است. سر همین موضوع، همه فکر کردند که نام‌خانوادگی پدر من موذن‌زاده اردبیلی است و همین نام هم تا آخر روی او ماند».
ملکه بخشش‌کن - همسر رحیم موذن‌زاده اردبیلی - تعریف می‌کند که حاج رحیم حدود سال1330 به اردبیل می‌آید و از او خواستگاری می‌کند؛ «4 ماه بود که پدرش فوت کرده بود. ما عروسی کردیم و آمدیم تهران. خانواده‌های ما با هم همسایه بودند و ساکن یک محله بودیم.

به یکی از همسایه‌ها رشوه داده بود و گفته بود که این دختر  را برای من خواستگاری کن. من تا بعد از عقد ندیده بودمش. من را در آشپزخانه پدرم عقد کردند و بردند خانه او. آنجا برای اولین‌بار دیدمش. خودش می‌گفت قبلا یک‌بار من را دیده بوده. با عمه‌ام رفته بودم حمام. بعد که بیرون آمدیم، من پایم لیز خورد، زمین خوردم و آن موقع من را دیده بود».
حاج رحیم پس از ازدواج، دوباره به تهران بازمی‌گردد. همسر آن مرحوم ادامه می‌دهد: «15 روز بعد از عروسی آمدیم تهران. اول بازار تهران مستاجر بودیم و بعد رفتیم خیابان سینا یک خانه کوچک گرفتیم. بعد آنجا را هم فروختیم و آمدیم آریانا (مالک اشتر) زندگی کردیم.

آنجا هم چند سالی بودیم و آخر سر آمدیم اینجا(مهرشهر کرج). به گفته حاج عسگر عاشقی، خانه حاج رحیم در مهرشهر کرج، کوچک بود و او همیشه به شوخی این خانه را زندان موسی بن‌جعفر می‌نامیده است. همسر موذن‌زاده هم این موضوع را تایید می‌کند: «2تا اتاق داشتیم و 6 تا بچه».
اتصال به بالا در رادیو
تا سال 1334 که صدای حاج رحیم در رادیو ضبط شود، موذن‌زاده اردبیلی برای مسجد امام و رادیو ملی به‌صورت زنده اذان می‌گفت. خانم بخشش‌کن می‌گوید: «ماه رمضان، هر روز با هم می‌رفتیم مسجد ارگ و من بیرون می‌ماندم و او می‌رفت اذانش را می‌گفت و با هم بر‌می‌گشتیم خانه. از همان‌جا هم مستقیم در رایو پخش می‌شد».
جعفر موذن‌زاده اردبیلی - پسر ارشد حاج رحیم - می‌گوید: «سال 1334 پدر به رادیو می‌رود و از مهندس محبی - مسؤول استودیو 6 - می‌خواهد که اذانش را ضبط کنند. ماه رمضان بود و از او می‌خواهند که برود بعد از افطار برای ضبط بیاید. پدر قبول نمی‌کند و می‌گوید الان باید اذانش را ضبط کنند. خودش می‌گفته آن روز حال خاصی داشته و گویا به‌اش الهام شده بود که باید اذان را همان لحظه برای ضبط بخواند.خلاصه مسؤولان رادیو قبول می‌کنند و پدر برای ضبط به استودیو می‌رود.

به گفته خودش، وقتی برای ضبط این اذان به استودیوی رادیو رفته، اذان را در تمام گوشه‌ها امتحان کرده و دیده که جا نمی‌افتد. همان‌طور که می‌دانید دستگاه بیات ترک یک حزن خاصی دارد و پدر هم در همین دستگاه، در گوشه روح‌الارواح، اذان را خوانده. می‌گفت وقتی اذان را در این گوشه خواندم، احساس کردم که به بالا وصل شدم. دیگر تا پایان اذان، در استودیو نبودم».
جعفر خاطره جالبی را نیز از قول پدرش از اولین ضبط این اذان در رادیو تعریف می‌کند: «وقتی پدر اذان را می‌خواند، یکی از خواننده‌های مطرح موسیقی ایرانی که در حال تماشایش بوده، با تعجب از او می‌پرسد که اذان را در چه گوشه‌ای خواندی؟ پدر هم می‌گوید گوشه روح‌الارواح. آن خواننده مشهور به او می‌گوید که تابه‌حال این گوشه را نشنیده بوده».

رحیم موذن‌زاده اردبیلی,زندگینامه رحیم موذن‌زاده اردبیلی,بیوگرافی رحیم موذن‌زاده اردبیلی

خود حاج رحیم در گفت‌وگو با خبرگزاری ایسنا این ماجرا را این‌گونه تعریف می‌کند: «یک روزی تصمیم گرفتم تا یک اذان یادگاری بگویم. در استودیوی 6 صدا و سیما، هر گوشه‌ای انداختم، نشد تا اینکه آن را در روح‌الارواح آواز بیات ترک به این شکل که بیش از 50 سال پخش می‌شود گفتم. ما ایرانی هستیم و اذان ما باید برخاسته از خودمان باشد.

الان اذان‌خوان‌هایی هستند که از عربستان تقلید می‌کنند و این پسندیده نیست و خود ما باید ابتکار به خرج دهیم. الان 50 سال است که کسی نتوانسته روی این اذان من اذان بگوید؛ حتی برادرم سلیم که آن صدای گیرا و زیبا را دارد و این خواست خداست؛ همان خدایی که می‌گوید اگر با من یکصدایی کنید، محبت شما را به قلوب همه می‌اندازم».

موذن‌زاده اردبیلی در ادامه به نکته‌ای اشاره می‌کند که عدم تحقق آن تاسف‌انگیز است؛ «البته 20 سال پیش می‌خواستم یک اذان دیگر را  به مدت 15 دقیقه که در میان آن دعا هم هست، پر کنم اما نگذاشتند و گفتند که اذان 6 دقیقه بیشتر نمی‌شود».

به گفته پسر ارثه او، موذن‌زاده تا 1357 و پیروزی انقلاب اسلامی، هر سال برای تجدید ضبط اذانش به رادیو می‌رفته: «از سال 34 به بعد، پدر هر سال برای ضبط به رادیو می‌رفت و اذانش را مجدد می‌خواند. اصلا از طرف رادیو دستور بوده که این اتفاق بیفتد. تلویزیون الان بیشتر اذان ضبط شده سال 56 پدرم را پخش می‌کند. کانال 5 که همیشه این اذان را پخش می‌کند ولی بعضی ‌اوقات دیده‌ام که کانال‌های 1 و 3، اذان ضبط شده سال‌های‌ 34 و 35 را پخش می‌کنند. صدای پدر در این اذان، بسیار شفاف، جوان‌تر و رساتر است و خوب که دقت کنید، می‌توانید تفاوتشان را تشخیص دهید».
فراموشی و بیماری
از سال 1357، دوره گمنامی موذن‌زاده اردبیلی آغاز می‌شود. موذن‌زاده در برخی مساجد تهران مناجات و نوحه می‌گفت و هر سال، شب‌های عاشورا در مسجد اردبیلی‌ها به منبر می‌رفت. جز خانواده و دوستان، کمتر کسی از وجود او آگاه بود.

پسر بزرگ موذن‌زاده می‌گوید: «همه فکر می‌کردند که پدرم فوت کرده است. هیچ‌کس تا سال‌ها پیگیر نشد که او کجاست و چه می‌کند. تلویزیون و رادیو اذان او را پخش می‌کردند و مردم هم این اذان را دوست داشتند اما هیچ‌کس سراغی از او نمی‌گرفت». همسر او نیز از وضعیت بد مالی زندگی‌شان می‌گوید: «من در خانه مواظب بچه‌ها بودم و او صبح می‌رفت و شب می‌آمد. زندگی ما خیلی مشکل بود. بچه‌ها یکی‌یکی به دنیا می‌آمدند و خرج و مخارج زندگی کفاف نمی‌داد. کار موذن‌زاده هم فقط منبر بود و کار دیگری نمی‌کرد. روزی یک مجلس می‌رفت و خرج زندگی درنمی‌آمد».

جعفر تعریف می‌کند که چگونه به زنده بودن حاج رحیم پی‌می‌برند: «آقای غلامرضایی - مجری تلویزیون - خیلی اذان پدرم را دوست داشت و تعریف می‌کرد که از هر کس درباره موذن‌زاده اردبیلی پرسیده، گفته‌اند اول انقلاب فوت کرده است. غلامرضایی می‌گوید یک روز با یک آذری‌زبان برخورد کردم و از او سراغ موذن‌زاده را گرفتم و او به من گفت که زنده است». به این ترتیب، پس از 25 سال و در حالی که تنها 2 سال به پایان عمر او مانده بود، موذن‌زاده‌ اردبیلی مجددا کشف می‌شود و یکی از خبرگزاری‌ها هم با او گفت‌وگو می‌کند.

«بیماری پدر از سال 74 شروع شد و در سال 84 به اوج رسید. این اواخر، سرطان از مثانه، به کلیه  و کبد و ریه‌هایش هم رسیده بود».

جعفر تعریف می‌کند که تنها یک‌بار از پدر گله‌ای درباره بیماری‌اش شنیده است؛‌ «در تمام مدتی که مریض بود، اصلا گله و شکایت نمی‌کرد و خیلی آرام بود؛ جز یک‌بار که به من گفت نمی‌دانم چرا این مریضی را گرفته‌ام. آدمی مذهبی‌ای بود و دکترها برای مریضی‌اش به او سوند بسته بودند. او هم مدام مراقب بود که نجس نشود. فقط این موضوع بود که خیلی ناراحتش می‌کرد».

حاج مهدی سراج‌زاده - دوست جوان موذن‌زاده اردبیلی - هم تاکید می‌کند که این حرف را به او هم گفته است: «یادم هست که در بیمارستان بودیم و 5 روز مانده بود به رفتنش. تا آن‌روز حتی یک‌بار هم ندیده بودم که از وضعیت خود گله‌ کند اما آن‌روز دست من‌را گرفت و گفت مهدی، چرا من به این روز افتادم و این نوع مریضی نصیبم شد؟ چشم‌هایش پر از اشک شده بود و من هم گریه‌ام گرفته بود. قبل از اینکه چیزی بگویم، خودش بلافاصله گفت که همه‌چیز خواست خداست. بعد هم فضا عوض شد و خندید».

همسر آن مرحوم هم از روزهای بیماری موذن‌زاده تعریف می‌کند؛ «این اواخر خیلی مریضی کشید و همه‌اش بیمارستان بود. بیچاره اصلا اهل غر زدن نبود. من بداخلاقی می‌کردم؛ خب آدم باید راستش را بگوید؛ من هر چی می‌گفتم اصلا حرفی نمی‌زد».
حاجی به دیار باقی رفت
موذن‌زاده در آخرین ماه‌های زندگی‌اش نهایتا موفق می‌شود به آرزوی خود برسد و حاجی شود. پسر بزرگ او می‌گوید که پدرش پس از شنیدن خبر سفر حج بسیار خوشحال شده است؛ «وقتی قرار شد که از طرف لاریجانی که آن‌موقع رییس صدا و سیما بود، به مکه برود، حالش خیلی بد بود و 2تا سوند به‌اش وصل بود ولی خوشحال بود و می‌گفت به آرزویش رسیده است.

من رفتم اداره اوقاف و گفتم حال پدرم خوب نیست، از نظر پزشکی تاییدش نکنید. گفتند مگر می‌شود موذن‌زاده را رد کرد. این مرد باید به زیارت خانه خدا برود. 4ماه قبل از فوتش بود که با وضع خرابی‌ که داشت به مکه رفت. من خیلی نگرانش بودم. روزی که آمد، سریع خودم را به‌اش رساندم  و دیدم حالش زیاد خوب نیست. گفتم فقط یک چیزی به من بگو، رفتی مکه چی‌ دیدی؟ گفت فقط همین را بگویم که رفتم خدا را دیدم و آمدم».
جعفر تعریف می‌کند که پدرش بنا به درخواست حجاج دیگر کشورهای اسلامی در مکه نیز اذان خود را گفته است: «می‌گفت ازش خواسته‌اند که در عرفات اذانش را بخواند ولی «علیا ولی‌الله» را نگوید. قبول نکرده بود. دست آخر آنها قبول می‌کنند که اذانش را کامل بخواند. می‌گفت اذانش را 20 دقیقه خوانده است».

رحیم موذن‌زاده اردبیلی,زندگینامه رحیم موذن‌زاده اردبیلی,بیوگرافی رحیم موذن‌زاده اردبیلی

علی معلم دامغانی که اذان موذن‌زاده اردبیلی را در عرفات شنیده بود، این اذان را یکی از بدیع‌ترین نمونه‌های اذان دانسته که نه‌تنها در ایران بلکه در سراسر جهان مورد توجه قرار گرفته است؛ «رحیم موذن‌زاده را در عرفات زیارت کردم و به یاد دارم که ایشان در آنجا برای آخرین بار، اذان جاودانه‌ خود را اجرا کردند که بسیار مورد توجه حجاجی که از دیگر مناطق جهان آمده قرار گرفت و فکر می‌کنم او هم به آرزوی خود رسید».
موذن‌زاده اردبیلی پس از بازگشت از سفر حج، به علت پیشروی بیماری سرطان، در بیمارستان بستری می‌شود. پزشکان برای بهبود او دست به‌کار می‌شوند ولی سرطان دیگر تمام بدن او را فرا گرفته بود و کاری از کسی ساخته نبود.
مسؤولان نظام، یکی‌یکی به بالینش می‌آمدند و موذن‌زاده هم به آنها پند و اندرز می‌داد. جعفر تعریف می‌کند: «خیلی‌ها آمدند. یادم هست که به آقای مسجدجامعی که آن‌موقع وزیر ارشاد بود، یک کاغذی نشان داد که اسم 2 هزارتا جوان رویش بود. گفت این جوان‌ها مشکل دارند. شما وزیر هستید و باید یک کاری بکنید. اگر اینها به کار خلاف بیفتند، تقصیر شماست. گفت این جوان‌ها به‌درد این مملکت می‌خورند. باید یک فکری برای آنها کرد. با آقای حداد عادل هم که رییس مجلس بود، مدام از درد مردم حرف می‌زد».
موذن‌زاده آن‌قدر ملاقات‌کننده در بیمارستان داشت که در مواقع بیداری باید وقت خود را به احوالپرسی با آنها می‌گذراند.

منصور موذن‌زاده می‌گوید: «کسی را رد نمی‌کرد. با اینکه حال بدی داشت، همه را می‌پذیرفت و با همه هم صحبت می‌کرد. بعضی وقت‌ها که دیگر اتاق جا نداشت، ما مجبور می‌شدیم که از اتاق بیرون برویم». سراج‌زاده هم در این‌باره می‌گوید: «وقتی در بیمارستان بود، دسته‌دسته دخترها و پسرها می‌آمدند و از او عیادت می‌کردند و می‌رفتند. با اینکه حال خوشی نداشت، یکی‌یکی‌شان را ماچ می‌کرد و با آنها احوال‌پرسی می‌کرد». پس از مدتی برای گشاد شدن سوند موذن‌زاده، عملی موفقیت‌آمیز صورت می‌گیرد اما دیگر دیر شده بود.

سرانجام ریه پیرمرد نیز به دست سرطان از کار می‌افتد و او جهان رادر 6 خرداد ماه 1384 بدرود می‌گوید.
مراسم ختم موذن‌زاده در حالی در مسجد اردبیلی‌های تهران برگزار می‌شود که این مسجد مملو از آدم بوده است. جعفر موذن‌زاده گله‌ای هم از مسؤولان دارد؛ «شبی 5 هزار نفر برای مراسم ختم و شام غریبان و شب هفتم و چلهم پدر به مسجد آمدند. آن‌قدر جمعیت زیاد بود که بسیاری از آنها در کوچه بودند و مسجد دیگر جا نداشت. بیشتر از 15 میلیون تومان فقط هزینه همین مراسم شد که پرداخت همه آنها بر عهده خانواده و دوستان پدر افتاد و حتی یک‌نفر نیامد یک جلد قرآن به این مسجد هدیه کند. از بزرگان و سران نظام خیلی‌ها به مسجد آمدند ولی هیچ‌کس هیچ کمکی به ما نکرد. از روزی که فهمیدند پدر در بیمارستان بستری است، مدام برای عیادت با او می‌آمدند. اتاق پدر همیشه شلوغ بود و حتی برای خانواده او هم جا نبود.
خیلی از دولتی‌ها و سران نظام به بیمارستان آمدند و با پدر عکس گرفتند و رفتند. هزینه بیمارستان‌ پدر هم حدود 20 میلیون تومان شد که باز همه را خودمان پرداخت کردیم. مسؤولان این‌همه درباه اهمیت اذان پدر گفتند ولی حداقل نیامدند کمکی به خانواده او برای پرداخت هزینه بیمارستان‌‌اش کنند. من بازنشسته موسسه تحقیقات خاک و آب هستم و بقیه اعضای خانواده ما هم از قشر مرفه نیستند. نمی‌دانید با چه مکافاتی توانستیم از پس این هزینه‌ها برآییم».

*منبع: همشهری‌ماه ویژه ایرانشناسی (سرزمین من)






http://upload7.ir/imgs/2014-02/58442310964833664358.gif
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 92 بهمن 27 توسط harandi&chopani

 

 

سوره مومنون, خواص سوره مومنون

مومنون، بیست و سومین سوره قرآن است که مکی و 128 آیه دارد.
از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله وسلم در فضیلت این سوره نقل شده است: هر کس سوره مؤمنون را قرائت نماید فرشتگان الهی او را به راحتی و آسایش در روز قیامت و دستیابی به آنچه مایه چشم روشنی آنها هنگام نزول فرشته مرگ باشد، بشارت می دهند.(1)
امام صادق علیه السلام نیز در این باره فرموده است: اگر کسی سوره مؤمنون را تلاوت کند خداوند آخر کار او را به سعادت و خوشبختی ختم می کند و اگر همواره در روزهای جمعه بر قرائت سوره «مؤمنون» مداومت داشته باشد جایگاه او در منزل فردوس خواهد بود.(2)
از نبی اکرم صلی الله علیه وآله و سلم منقول است: هر کس سوره مؤمنون را در روز جمعه بخواند و به این امر مداومت نماید منزل او در فردوس اعلاء با پیامبران مرسل باشد و نیز فرمودند: اول و آخر این سوره از گنجهای بهشت است.(3)
آثار و برکات سوره
1) ترک اعتیاد به خوردن مشروبات
 از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم روایت شده: اگر سوره مؤمنون را نوشته و بر شخصی که شرب خمر می کند آویخته یا همراه کنند، شراب را بد دانسته و به آن نزدیک نمی شود.
همچنین از امام صادق علیه السلام روایت شده: اگر شبانه روز سوره مؤمنون را نوشته و در پارچه سفیدی گذاشته و بر مشروب خوار بیاویزند یا همراه او بگذارند، دیگر مشروب نمی خورد و دشمن آن می شود.(4)
پی نوشت:
(1) مجمع البیان، ج7، ص175
(2)ثواب الاعمال، ص108
(3) درمان با قرآن، ص64
(4) تفسیرالبرهان، ج4،ص9
منابع: «قرآن درمانی روحی و جسمی محسن آشتیانی، سید محسن موسوی؛ و درمان با قرآن،محمدرضا کریمی»






http://upload7.ir/imgs/2014-02/58442310964833664358.gif
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 92 بهمن 27 توسط harandi&chopani

از دیدگاه اسلام زیبایی به زیبایی مادّی و زیبایی معنوی تقسیم شده و زیبایی معنوی چهره، به وسیله امور معنوی مانند نماز به دست آمده، اما زیبایی مادی و ظاهری چهره، به صورت طبیعی به وسیله امور مادی به دست می آید.
زیبایی معنوی از منظر روایات: در زیبایی معنوی اعمال و اذکار متعددی مؤثر است؛ مانند روایتی که در آن، امام صادق (ع) می فرماید: «نماز شب، صورت را نورانی می کند». نورانیت چهره از امور معنوی است که به وسیله امری معنوی چون نماز شب به دست می آید.
زیبایی مادی: از منظر روایات، در زیبایی مادی چهره عوامل مختلفی مؤثر است؛ مانند گرفتن موی بینی، خوردن گلابی، پرخوری نکردن و ... .
بنابراین، سؤالی که درباره ذکر مطرح کردید، مربوط به امور معنوی می باشد و این طور نیست که با ذکر بتوان چهره مادی انسان را زیبا و عوض کرد، بلکه برای زیبایی مادی ما انسان ها، امور مادی پیش رو گذاشته شده است.
پاسخ تفصیلی
از دیدگاه اسلام زیبایی بر زیبایی مادّی و زیبایی معنوی تقسیم می شود، و تأکید بیشتری در کسب زیبایی معنوی شده است؛ هر چند بر کسب زیبایی مادی هم تشویق شده است، اما نکته ای که باید توجه نمود این است که، زیبایی معنوی چهره، به وسیله امور معنوی - مانند نماز- به دست آمده و زیبایی مادی و ظاهری چهره نیز به صورت طبیعی به وسیله امور مادی به دست می آید.
بر این اساس، پاسخ به سؤال را می توان در چند بخش ارائه کرد:
مفهوم زیبایی
در قرآن کریم و احادیث، از مفهوم «زیبا و زیبایی»، به «حُسن» و «جمال و جمیل» تعبیر شده است؛ و «حُسن»، یعنی، زیبائى و نیکوئى و یا هر چیزی که شادی آور و خوش آیند باشد.[1] حسن و جمال به یک معنا هستند؛[2] اما «جمال و جمیل» به معنای زیبایی کثیر و زیاد است.[3] و این کلمه ها در قرآن کریم، به صورت های مختلف (مانند مصدر و اسم) به کار برده شده و زیبایی به این معنا مورد مدح و ستایش قرار گرفته است؛ مانند:
«... قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً...»[4]: به مردم نیک بگویید.
«إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَة...»[5]: اگر نیکى به شما برسد، آن ها را ناراحت مى‏کند.
«فیهِنَّ خَیْراتٌ حِسان»[6]: و در آن باغ هاى بهشتى، زنانى نیکو خلق و زیبایند.
«فَاصْبِرْ صَبْراً جَمیلاً»[7]: پس صبر کن صبر نیکو.(صبر جمیل، به معنی شکیبایى زیبا و قابل توجه است، و آن صبر و استقامتى است که تداوم داشته باشد، یأس و نومیدى به آن راه نیابد، و توأم با بی تابى و جزع و شکوه و آه و ناله نباشد[8]).
خلاصه این که این کلمات، در معنای مثبت و نیکو به کاربرده شده و دارای پیام سرورآور و خوشایند برای بندگان خدای متعال است.
بعد از این که درباره حسن و زیبایی مادی و معنوی، توضیحی کوتاه و اجمالی داده شد، پاسخ به پرسش مطرح شده را از هر دو جنبه مورد بررسی قرار می دهیم:
زیبایی معنوی
قبل از این که به زیبایی ظاهری و مادی (مانند زیبایی در چهره) بپردازیم، لازم است که در مورد زیبایی معنوی و باطنی و چگونگی ایجاد این زیبایی در خود، از منظر سخنان پیامبر اکرم (ص) و امامان معصوم (ع) استفاده کنیم؛ در این جا به برخی از این روایات اشاره می شود:
1. امام علی (ع): «زیبایی انسان، در بردباری او است».[9] زیرا بردباری، آن آرامشی که به روح انسان می دهد، اخلاق و رفتار انسان را در برابر مشکلات و بلاها زیبا و نیکو می کند.
2. امام علی (ع):«زیبایی مؤمن، به تقوا و ورع او است».[10]
3. امام حسن عسکری (ع):«زیبایی عقل، زیبایی باطنی (معنوی) انسان است».[11]
4. پیامبر اکرم (ص): «هر کس نماز شب بخواند، چهره اش در روز نیکو می شود».[12]
5. امام علی (ع):«... نماز، نورانیت صورت است...».[13]
6. امام صادق (ع):«نماز شب، صورت را نورانی می کند».[14]
و روایات دیگری که در مورد اعمال وکارهایی که موجب نورانیت و زیبایی معنوی انسان می شود، وارد شده است.
زیبایی مادی
در احادیث، علاوه بر زیبایی معنوی، به زیبایی ظاهری و مادی هم اهمیت داده شده  که از راه های مادی به دست می آید. از منظر روایات، در زیبایی مادی چهره عوامل مختلفی مؤثر است. در زیر به برخی از روایاتی که درباره زیبایی ظاهری و مادی و چیزهایی که چهره انسان را زشت می کند، وارد شده، اشاره می شود:
1. امام صادق (ع):«گرفتن مو از بینی، باعث زیبایی چهره است».[15]
2. امام علی (ع) فرمودند: پیامبر اکرم (ص) فرمودند:«برادرم عیسى (ع) به شهرى عبور نمود که در آن مرد و زنى‏ فریاد مى‏کردند، حضرت به آنها فرمود: شما را چه مى‏شود و چرا فریاد مى‏کنید؟ آن مرد عرض کرد: اى پیامبر خدا، این همسر من است و هیچ بدى هم ندارد بلکه زنى است صالحه ولى در عین حال دوست دارم از او جدا شوم. حضرت عیسى (ع) فرمود: به هر حال بگو چه نقصى در او است که مى‏خواهى از وى جدا شوى؟ آن مرد عرضه داشت: بدون این که پیر شده باشد صورتش شکسته و فرسوده شده. حضرت به آن زن فرمود: اى زن دوست دارى طراوت صورتت به تو برگردد؟ آن زن عرضه داشت: آرى. حضرت فرمود: هر گاه غذا تناول مى‏کنى، زنهار پیش از سیر شدن از آن دست بکش؛ زیرا طعام وقتى در شکم و معده زیاد شد طراوت و نشاط صورت را مى‏برد. زن به این دستور عمل نمود، طراوت صورتش دوباره بازگشت».[16]
3. امام صادق (ع): حناء بوى بد را از بین مى‏برد، چهره را شاداب و با طراوت مى‏کند، دهان را خوشبو مى‏سازد، فرزندان آدمى را زیبا و خوش سیما مى‏کند.[17]
4. در روایتی از امام موسی کاظم (ع) آمده است که شستن سر با گِل سرشور، چهره را زشت می کند.[18]
5. امام صادق (ع):« گلابى چهره را زیبا کند».[19]
6. در روایتی از امام صادق (ع) آمده است که، گیاه کاسنی، چهره را زیبا می کند.[20]
و روایات دیگری که درباره زیبایی مادّی چهره وارد شده است.
بنابراین، سؤالی که درباره ذکر مطرح کردید، مربوط به امور معنوی می باشد و این طور نیست که با ذکر بتوان چهره مادی انسان را زیبا و عوض کرد، بلکه برای زیبایی مادی ما انسان ها، اموری مادی پیش رو گذاشته شده است.
[1] داور پناه، ابوالفضل‏، أنوار العرفان فی تفسیر القرآن، ج ‏6، ص 412- 413، انتشارات صدر، تهران، چاپ اول، 1375ش؛ قرشى، سید على اکبر، قاموس قرآن، ج2، ص 134، دار الکتب الإسلامیة، تهران، چاپ ششم،1371ش؛ راغب اصفهانى، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، ص 235، دارالعلم الدار الشامیة، دمشق بیروت، چاپ اول، 1412ق.
[2] التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج2 ، ص 109؛ المفردات فی غریب القرآن، ص 202.
[3] قاموس قرآن، ج 2، ص 52؛ المفردات فی غریب القرآن، ص 202.
[4] بقره، 83.
[5] آل عمران، 120.
[6] الرحمن، 70.
[7] المعارج، 5.
[8] مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 25، ص 17، دارالکتب الاسلامیة، تهران، چاپ اول، 1374ش.
[9] تمیمی آمدی، عبدالواحد بن محمد، غررالحکم، ص 285، ح 6392، انتشارات دفتر تبلیغات، قم، 1366ش: « جمال الرجل حلمه ».
[10] غررالحکم، ص 269، ح 5862: «جمال المؤمن ورعه».
[11] مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج 1، ص 95، ح 37، مؤسسه الوفاء، بیروت لبنان: «وَ حُسْنُ الْعَقْلِ جَمَالٌ بَاطِنٌ».
[12] طوسی، أبو جعفر محمد بن حسن،‏ تهذیب الاحکام، ج 2، ص 119، ح 217، دارالکتب الاسلامیة، تهران، چاپ چهارم، 1407ق: «مَنْ صَلَّى بِاللَّیْلِ حَسُنَ وَجْهُهُ بِالنَّهَارِ».
[13] شعیری، تاج الدین، جامع الاخبار، ص 72، انتشارات رضی، قم، 1363ش.
[14]حرّ عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج 8، ص 151- 152، ح 10278، مؤسسه آل البیت، قم، چاپ اول، 1409ق: «صَلَاةُ اللَّیْلِ تُحَسِّنُ الْوَجْه‏».
[15]کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 6، ص 488، دارالکتب الاسلامیة، تهران، 1365ش: «أَخْذُ الشَّعْرِ مِنَ الْأَنْفِ یُحَسِّنُ الْوَجْهَ».
[16] شیخ صدوق، علل الشرایع، ترجمه ذهنی تهرانی، سید محمد جواد، ‏ج 2، ص 590- 591، انتشارات مؤمنین‏، قم، چاپ اول، 1380ش.
[17] الکافی، ج 6، ص 484: «الْحِنَّاءُ یَذْهَبُ بِالسَّهَکِ وَ یَزِیدُ فِی مَاءِ الْوَجْهِ وَ یُطَیِّبُ النَّکْهَةَ وَ یُحَسِّنُ الْوَلَدَ».
[18] شیخ صدوق، علل الشرایع، ج 1، ص 292، نشر داوری، قم، چاپ اول.
[19] بحارالانوار، ج 63، ص 170: «السَّفَرْجَلُ یُحَسِّنُ الْوَجْه».
[20] بحارالانوار، ج 63، ص 208.
منبع:islamquest.net






http://upload7.ir/imgs/2014-02/58442310964833664358.gif
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 92 بهمن 27 توسط harandi&chopani